Sunday, March 8, 2015

هیچ معلوم نیست چه کار می کند



روز جهانی زن برای جهان من جمع شده است از جان زنانی که با بودنشان به زندگی من رنگ و بوی دیگری بخشیدند. و هر کدام شکلی به شیدای درونم و شعرم داده اند. از میان نام های بسیاری که هستند و هنوز هم پس از نبود صدایشان، در زندگی و یاد من جاری اند فیروزه یحیی است. فیروزه ی نقاش و شاعر و از آن مهم تر ساکت و سخی. کمتر زنی را به بخشندگی دست و دل او دیده ام که در سکوتش هویتی دیگر داشت. تهران بدون فیروزه نیمه ی سیبی است گندیده که همه خوبان مرا یکجا در سیاهچاله ای به نام بهشت زهرا بلعیده است. فیروزه که رفت سه ماهی به من خبر ندادند، پس از آن شب شوم هم چند شبی بیمارستان ماندم از غصه ی جهان بی او. نتوانستم سالی بنویسم حتی در سوگ او چون نمی خواهم باور کنم تهران فیروزه ندارد.م

من 
هر روز 
مرگ را ملاقات می کنم
او 
سر راه جهنم
خودفروشی می کند!م

فیروزه یحیی


فیروزه یحیی، شاعر و نقاش
اگر
نقاش بودی
در این اتاق تاریک
پنجره ای می کشیدی
و نور می کاشتی
به یاد آن رور
آن روز بلند آفتابی!م

No comments: