Sunday, November 16, 2008

هو و و و و




Adam Kuehl

featured in
25 Under 25
Up-and-Coming American Photographers
The Digital Journalist

_______________________




تمام روز از دور صدای اره برقی می آمد. انگار دستهای مرا هم کنار آن تنه های قدیمی می بریدند. انگار از همه روزن ها صدای جیرجیرک به گوشم می رسید. شاید هم صدای جیغ شاخه هایی بود که در آتش می سوختند. باد گرم از غرب می وزید و همه تپه ها و در ختهای شرق در آتش می رقصیدند، مثل سیاه پوستان.م

دلم عجیب گرفته بود. حوصله هیچ جا را نداشتم. حوصله هیچ کس را. رفته بودم توی یک قاب قدیمی و دائم از خودم عکس می انداختم. شاید هم نه داشتم عکس های قدیمی را نگاه می کردم. اسلاید های بریده بریده ای که هر کدام در سرزمینی بود. با فصلی دیگر و صدایی دیگر.م

تمام روز اما صدای اره برقی می آمد.م

گریه نمی کردم. چیزی اما خاموش در من ترکیده بود. نمی دانم چه بود؟ چیزی شبیه کم داشتن. اصلا خودِ کم داشتن. حتی کم داشتن این گریه ای که دریغ می کرداز باریدنش. کم داشتن نگاه تو که در آیینه شبیه روز می شود. پیش از این با حسی مثل جدایی می شناختمش. شاید هم دلتنگی. شاید هم دلگیری معصومی که با پاییز می آمد. اما نه، هیچ کدام اینها نبود. چیزی شگفت تر و گسترده تر از همین کلمات محدود. آنقدر که در گوش تو هم نمی توانستم نجوا کنم. حتی لحظه ای که کفش های قرمز، پاهایم را فشار می داد و من از خجالت نمی توانستم بگویم انگشتم تاول زده است.م

تمام روز اما صدای اره برقی می آمد.م

می خواستم بزنم بیرون. برم جایی که دیگر این صدا نباشد. طاووس باشد. تو باشی و من و آن کتابخانه بالای تپه با درخت زیزفون و آن همه پرهای آبی و سبز طاووس های نشسته بر نرده شسته شده در شبنم. کنار آن حوض سنگی که از دهان زنی برهنه و سنگی، آب فواره می زند بیرون. تو از نود پله پایین بروی و برای من از کافه سر پیچ قهوه بگیری و برویم کنار صخره های زرد پالاس وردیس، با رنگ غروب بنوشیم.م

فکر کردم سوار ماشین شوم و شصت مایل رانندگی کنم و بعد... باز ماندم خانه. کنار این تلفن ساکت و صدای اره برقی که تمام روز، روزنه های رابطه ام را می برید.ه



____________

No comments: