Saturday, October 17, 2015

که حضور انسان آبادانی است

جورج اوول می گوید در عصر ما دیگر چیزی به نام فاصله گرفتن از سیاست وجود ندارد. همه چیز سیاسی است و سیاست توده ای از دروغ، بهانه جویی، حماقت، نفرت و اسکیزوفرنی است. پرهیزاز رویداد های روزانه که پر ازاخبار جنگ و شکنجه و تبعید و تحقیر است غیر ممکن است حتی برای آدمی چون من که هیچ وقت اهل رادیو و تلویزیون نبوده است، اما بی شک این خشم و اضطراب روزانه بر می گردد به انکار همیشگی این همه سوگ سرای سپنج. به قول فروغ فرح زاد :م
در سرزمین شعر و گل و بلبل
موهبتیست زیستن ، آنهم
وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از سالهای
سال پذیرفته می شود

....
موهبتیست زیستن ، آری
در زادگاه شیخ ابو دلقک کمانچه کش فوری
و شیخ ای دل ای دل تنبک تبار تنبوری
شهر ستارگان گران وزن ساق و باسن و پستان و
پشت جلد و هنر
گهواره مولفان فلسفه " ای بابا به من چه ولش کن
"م

با استناد به چنین فلسفه ای تاریخ ادبیات ما که جدا از سیاست زدگی نبوده است از دوران مشروطه تا امروز پراست از حوادثی چون دستگیری، تبعید، حبس و قتل شاعران و نویسندگان دگر اندیش و آزادی خواهی چون میرزاده عشقی که  در سن  سی و یک سالگی به قتل رسید و یا فرخی یزدی که در زندان قصر کشته شد همچون نویسنده هم دوره ما سعیدی سیرجانی و در پی آن قتل های مشکوک و پی در پی نویسندگانی که به قتل های زنجیره ای شهرت یافتند. از آن میان می توان به احمد میر علایی، غفار حسینی، احمد تفضلی، ابراهیم زال زاده، حمید حاجی زاده به همراه پسر ده ساله اش، مجید شریف، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده و ...اشاره کرد که هر کدام به طرز مشکوک و فجیعی به قتل رسیدند. تعداد دیگری نیز در اتوبوسی به مقصد ارمنستان مورد سوقصد قرار گرفتند و پس از آن خیل عظیم تبعید و تهدید و بازجویی نویسندگان و شاعران و روزنامه نگاران تا امروز ادامه داشته است. قتل ستار بهشتی(وبلاگ نویس)، شاهرخ زمانی(فعال کارگری) در زندان و حبس طولانی مدت برای آتنا فرقدانی (کاریکاتوریست)...تا حکم حبس و شلاق برای مهدی موسوی، فاطمه اختصاری (شاعر) و کیوان کریمی( عکاس) این روزها یادآور این بند از شعر شاملوست که می گوید:م 
غیاب بزرگ چنین بود
.سرگذشت ویرانه چنین بود

آه اگر آزادی سرودی می‌خواند
کوچک
کوچک‌ تر حتا
از گلوگاه یکی پرنده!م

فارغ از سلایق شخصی و خط و ربط سیاسی چگونه می توان به سیاهچاله این سکوت که انباشته از ترس و تهدید است نگریست و دم نزد؟ مردمانی که ما نیز از آناینم  با همان فلسفه "ای بابا به من چه ولش کن" وقتی دربرابر این همه اعدام و اختلاس و  فشار و کشتار سکوت می کند به راستی می اندیشد روزی همان ها به سراغمان نخواهند آمد؟  همانان که روزی به سراغ دگر اندیشان، سکولارها و اقلیت های دینی و جنسی ..رفته اند؟

گرسنه ایم ولی داس های خونی با
سکوت مزرعه ها جور درنمی آید
گرسنه ایم ولی گندمی که کاشته ایم
به خواب رفته و با زور در نمی آید
ولی پیامبری نیست، بخت مرده ی ما
بدون معجزه از گور در نمی آید

هزار مشت به پا خاسته ست در تاریخ
ولی برای شکستن، فشار می خواهیم
تمام شهر پر از مغزهای معترض است
برای این همه سر، چوب دار می خواهیم
نه خاک مطمئنی که بایستیم به پاش
نه ساک پر شده! ... راه فرار می خواهیم

که سوزنی که لبان تو را به هم می دوخت
سرش از آن ور دیوار چین در آمده است
که پشت پای کسی که به راه افتادیم
قدم قدم فقط از خاک، مین در آمده است
بفهم! زندگی ات حاصل تجاوز بود
دمار ِ مادر ِ این سرزمین درآمده است!م

بغل بگیر تن ِ گرم و خیس ِ مادر را
اگرچه بوی کپک مانده لای پستان هاش
بغل بگیرش و گم شو که چشم های کسی
مدام خیره شده در کشاکش ِ ران هاش
فرار کن همه ی سال های عمرت را
فرار... تا ته ِ بن بستی ِ خیابان هاش.
..م

فاطمه اختصاری
این هم لینک آواز شاهین نجفی بر روی شعر پس از تو از مهدی موسوی


No comments: