Wednesday, January 4, 2012

آخرین نامه عاشقانه



....

می دانم می دانم دیگر نیستم

درست مثل زمانی که من میز و درخت و ساعت بودم و تو هیچ وقت نبودی!ی

سطرم وسط راه مانده است و این چشم ها انگار می خواستند زل بزنند به شکل وحشی رنگ ها

به گرمای کهربایی خودت

به خودِ خودت...م

از اینجا به بعد نه کوه و صحرایی خواهد بود نه اسب و تفنگ تو

خداحافظ سردترین زمستانِ قشنگم

خداحافظ شیرین ترین سفرهای ستمگرم

م....

این بخش کوتاهی از شعر آخرین نامه عاشقانه است که در فصل نامه رندان شماره ژانویه 2012 منتشر شده است. م

1 comment:

Anonymous said...

murmuring colors.....murmuring colors...........
سطرم وسط راه مانده است و این چشم ها انگار می خواستند زل بزنند به شکل وحشی رنگ ها

به گرمای کهربایی

besyar ziba ...besyar ziba.....