Wednesday, November 10, 2010

انار نیم خورده در ماه چرخ می زد



Yasmin Levy


در را که باز می کنم نور می ریزد در تاریکی دالان. کلاهش را در می آورد و با صدای شادی می گوید:م
_ Good morning sunshine!
می خندم. از جلوی در کنار می کشم. با پالتوی سیاهش از نور می گذرد. هوای خنکی با چند برگ می ریزد روی کفش ها. بوی صبح و خیسی درختان می پاشد روی پوستم. نفس عمیقی می کشم مثل وقتی که نان تازه ای بو می کنم. مثل حالا که قهوه دم کشیده را به او تعارف می کنم. لاک های قرمزش با نرمی پوست سیاهش، می ریزد در رنگ قهوه. دستش را که می گیرم ، چشم هایش برقی می زند. دارد از املت من تعریف می کند و بوی مست کننده کاری و لیمو که پیچیده در اتاق. یاسمین با آن صدای دلکش و مستش می خواند. می گوید : فکر کردم تا من از پله ها بالا رفتم، تو خواندی! هر دو می خندیم.
انار را دان می کنم در کاسه بلوری. به یاد نمی آورم پیش از این را. انار با پوست قرمز و کلفتش از سفیدی نازک جدا می شود. چند قطره ترش می پرد توی چشم هایم. می سوزد آفتاب. عکس روی میز را که نشان می دهد، چشم هایش پیمانه پری است. زن جوانی با نگاهی به غایت معصوم و غمناک دارد به من نگاه می کند از ورای کهنگی زمان که دیگر سیاه و سفید می زند. دستش در گردن زن دیگری است که در پس زمینه توسی عکس گم شده است. نمی توانم او را نگاه کنم. چشمم به چشم های خیس زنی است که انگار برای لحظه ای، دلتنگی را برای همیشه جاودانه کرده است. با خودم فکر می کنم در این لحظه به چیز فکر می کرده است؟ در رویای چه کسی بوده است؟ آیا از این که به عکاس خانه رفته تا یادگاری از زمان گذارش بگیرد دلگیر است یا آن نگاهی که پشت آن دوربین بوده است اینچنین مغمومش کرده است؟ بر می گردم به ناخن های قرمزی که روی عکس کشیده می شود. با دست هایش که به چشمش می رسم، اشک بی تابش کرده است.م
_ She is a great woman.
_Sure. I can see that in your eyes.
دستش می رود در موهایش. اشک بی تابش کرده است.م
_ She has a innocence eyes.
آرام بغلش می کنم. گونه هایش کمی سرد و خیس است. م
-
This is only a picture, remember!
_Thanks.
دور می شود. چشم هایش قرمز است. انار قرمز است. پوست های سفید را جدا می کنم. انار را بو می کنم. ماه آن شب جاده را بو می کنم. جاده را در کاغذ پیچیده آبی، بو می کنم. قطره ای ترش می پرد در چشم هایم.
از دهان تو یا من
اناری نیم خورده در ماه چرخ می زد
و نقب می زد در چاه عمیق دهان من
حرف های تو
...
می گوید" خیلی وقت است کسی مرا بغل نکرده است"
هیچ نمی گویم. هیچ را می گذارم آرام بغلش کند. خیلی وقت است هیچ نمی گویم.
سرگیجه می گیرند کلمات. در بسته می شود و عطر پالتوی سیاه از خانه می رود. روی کاناپه دراز می کشم. نور کمرنگ و لخت می ریزد میان کرکره ها. دوربین را بر می دارم و از رقص سایه ها عکس می گیرم. بوی انار مستم می کند. هوای جاده مستم می کند. این پاییز مستم می کند. در را باز می کنم. غروب از سینه کش دیوار و سنجاب ها بالا زده است. از دور سایه آبی ماه پیداست. انار را می پاشم روی پوستم. روی چنار. روی ماه.
و انار نیم خورده در ماه چرخ می زد

No comments: