Friday, October 1, 2010

گل مرگ

مسافران آدم های خاکستری بودند و من خودم نبودم ندیدمشان

فکرم داشت بال می زد سمتِ بهاری که زیر کلاهش بی قرار راه می رفت
هواپیما از سطرهای عجیبی گذشت و نشست
کسی با پیراهن آبی و کفش های سفید شبیه من

و دست هایم یک دفعه لک زد به بوی گل و خورشید و رودخانه ( من در سطرهای آینده برای شاعری که با چشمهایش سماع نخل ها را می شد دید، کوزه ا ی سفالی و چند شاخه گل سوری قرار است ببرم ) نکند به زمان دیگری آمده ام

باران چرا جلو نمی آید؟
این همه چشم و تو نیستی
این همه سلام و تلفن و خبر

و از تو خبری نیست
سرم را انداختم پایین و تووی خودم به شاعر نگاه کردم
این عکس ها را من کِی گرفته بودم ؟
ابرهای خاکستری سطر را کجا می برند؟
....

ادامه این شعر را در رندان
شماره ماه اکتبر 2010 بخوانید.
شعر گل مرگ در ویژه نامه "منصور خاکسار" در شماره ششم فصل نامه جنگ زمان
منتشر شد.


1 comment:

سیاووش said...

شاعری پیشه نیست بیماریست...
مخلصیم