Thursday, August 26, 2010

آبتین و قصه مسافر


Photo by Sheida Mohamadi

بعد از مدت ها آبتین را پیدا کردم. صدای خنده و سلامش مثل همیشه بود. گفتم کجایی مرد خوب؟ گفت دنبال فیلم و ..گفتم مثل این که خودت هم فیلم شدی! خندید، بلند مثل همیشه.
همیشه وقتی عاشق می شود، گم می شود این عزیز من.
گفت: مهمان دارم و جایت خالی. گوشی را به فرشید داد. گفت از مالزی آمده و داشته همین الان برای دوستانش شعر "مسافر" مرا می خوانده.
گفتم: کدام؟ چند سطرش را خواند.
گفتم:هی! خودم یادم رفته بود این را. از وقتی وبلاگ را بستند...نه پیش از آن هم از بالای وبلاگ برداشتم به توصیه آبتین و یاشار. گفت : آدرس سایت را گم کردم و همچنین ایمیل را، حالا از آبتین می گیرم و می فرستم برایتان. کنجکاو شدم. رفتم در گوگل سرچ کردم دیدم "روزانه های شیدا محمدی" باز شده است. یعنی صفحه اصلی می آید ولی پرشین بلاگ اجازه ورود به من را نمی دهد. آرشیو هم از سال 82 بود. قبل از آن دیگر نیست. کلی گشتم تا متن را پیدا کردم. حالا می گذارم اینجا.
وقتی می خواندمش حس کردم چقدر از آن روزها و سال ها گذشته است. برشما را نمی دانم ولی بر من هزاره ای. انگار رومی در سرم می چرخید "چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم" گیتار بهنام با صدای او ولیلا در سرم می پیچد. صدای شادخواران و شام آن سه شنبه موعود. سه شنبه ها هنوز هم برای من ماندنی است هر چند یاشار بگوید این همه ماه و روز را در شعرت نیاور!
به آبتین گفتم : شاعر خوب! حکایتی است شاعر شدن در دیار شما.
گفت: حالا شد دیار ما فقط؟
خندیدیم. گفتم قراری می ستاند از دل و خواب تا این همه اندوه و عشق و دلتنگی شعر می شود، بعد تازه باید بشوی تایپیست و صفحه بند و گرافیست و بعد هم چاپخانه. از روزی که آمدم لس انجلس همه روزهایم شده دغدغه و گفتار با این ناشران که عاقبت هیچ کدام به دلم نمی نشیند.
گفت: باید این بار کتابت را در ایران جاپ کنی.
گفتم اتفاقا خسرو و فریبا هم می گفتند. سراغ تو را هم گرفتند که به آبتین بگو. گفتم آبتین گربه شده و چمباتمه زده است توی خودش.
_ ای پدرسوخته!
_ راستی با مسلم بودیم. داشت از فیلم جدیدش "کلام آخر" حرف می زد. درباره شاملو و آیدا. حرف به شعر و کتاب و تو هم رسید میانه راه.
-خب
-داشتم به دیدن دوستی می رفتم و او هم.. رفتم
"wholesome choice"
که خیلی فروشگاه بزرگ و مرتبی است به سبک و سیاق آمریکایی و بخش شیرینی و قهوه و غذا هم دارد. من به بوی نان سنگک تازه رفتم. آنجا صفدر تقی زاده را دیدم. بعد از مدت ها. ( البته این قصه را یادم نیست برای تو گفتم یا نه) بیمار بود. دلم گرفت از رخساره اش اما مهرش مثل همیشه بود. گفت نُه ماهی اینجا بوده است. گفتم من هم نُه ماهی ست که در مریلند هستم. لابد برای همین از شما خبر نداشتم. خبر آماده شدن و چاپ کتاب را دادم و او هم اصرار کرد که دیگر وقتش است که شعرهای شما به دست مخاطبین اصلیش برسد در ایران.
گفتم خسرو هم ایده های جالبی دارد. فریبا هم دلش می خواهد که کتاب شعر جدیدم در ایران منتشر شود. یاشار رفته است اما از سیمرغ پری بکند و بیاورد شاید ماجرا به جایی برسد.
خندیدیم.
گفتم با خسرو در این زمینه بسیار مشورت کردم. چند ناشر خوب را هم معرفی کرده است. اما رنگ و دیزاین کتاب های اینجا را دوست ندارم. کیفیت کاغذها هم خوب نیست و چاپ ...
آبتین گفت: نگران نباش من حتما پیگیری می کنم.
- تو که پی فیلم بلندت هستی، ما را فیلم نکن.
_ ای پدرسوخته. من برای خودم زورم می آمد دنبال کتاب باشم ولی برای عکس فوری عشقبازی این کار را کردم.
_ می دانم تو اگر نبودی هیچ وقت نمی شد. هنوز هم که کتاب را می بینم دلم شاد می شود. هر نویسنده و شاعر حرفه ای هم کار را دیده است از دیزاین کتاب خیلی خوشش آمده است. این هم به رسم برره یعنی سپاس!
خندیدیم باز هم. چقدر دلم شاد شده بود و آرام. همیشه دیدن و شنیدن دوستانم اینگونه ام می کند. بی پروا و شیدا. حالا که باز مسافرم، این را به رسم سفرهای این همه دیر و دور می گذارم اینجا. به یاد امشب و گفتار با آبتین شاعرم.

دریغا مسافر!
که خاطرات زاد بومش را همه جا با خود خواهد برد. و در این میان به نور مشکوکی می اندیشد که نوید اقامت ساکن می دهد.
می دانم که می دانی
میان دوری و فاصله تفاوت بسیار است. چرا که گاه سفر، عزیزی را به مسافری عزیزتر تبدیل می کند.
و این مفهوم عشق ورزیدن است. و این یادگار تمام اندوه های من است. چرا که هیچ چیز به اندازه روح جاده صادق نیست.م


2 comments:

baktash abtin said...

مسافرم
وصدای ضرب آهنگ کفش هاش
حافظه ی آسفالت را زیر پا گذاشت
مسافری ؟
برگردم که چه
که بگویم آری
و بپرسد کجا
وبگویم از باد به بادبان!
فلسفه می بافی
ماه را اگر با مداد سیاه هم بنویسی
می درخشد !

baktash abtin said...

مسافرم
وصدای ضرب آهنگ کفش هاش
حافظه ی آسفالت را زیر پا گذاشت
مسافری ؟
برگردم که چه
که بگویم آری
و بپرسد کجا
وبگویم از باد به بادبان!
فلسفه می بافی
ماه را اگر با مداد سیاه هم بنویسی
می درخشد !