Saturday, January 30, 2010

حکیما چو کس نیست گفتن چه سود


Ugly Lip, Creative by Sheida Mohamadi, 2009

نمی دانم چه کیفیتی در گریه کردن است که این همه آدمی را بی نیاز می کند. سبک در خویش و سنگین در زمان. در گریه کردن حضور همه اشیاست. حضور همه لحظه ها. حضور همه آنهایی که در یاد آدمی زندگی می کنند. بی آنکه بداندشان. بشناسدشان. آخ! راستی بعضی می آیند که هیچوقت نروند. با همین دست کوچک و کمی سلام و یک پَر گریه ناب. بعضی می آیند که با نگاهشان به یادت بیاورند شیوه نگاه کردن را. به خاطر سپردن را. دیدن دوباره خویش را در هر دل سپردن دوباره. برخی می آیند که درد وداع را به تو بچشانند و یادت بدهند بی خودخواهی این همه بودن، چگونه می شود دیگری بود بی داشتن او. دوستش داشت به اندازه دستی که در دستت جا می ماند و سهم تو همین آه..همین لحظه ناب، همین به هم زدن و سُک زدن به شرابی ناب یا سیگاری در برف و بارن است تا دوباره و باره دست هایت را فراموش کنی در بویِ دستی که در تو جا مانده است.

بعضی می آیند که تو خودت را فراموش کنی. رقص را به یاد بیاوری. مثل باد وحشی امشب که در برف می پیچد. مثل پنجره من که بی تابی می کند. مثل من که شب را بغل کرده ام تا آخر این تنهایی با من برقصد. برقصد تا پایان این پلک زدن پنجره در باد و پلک پلک زدن من در این گریه. آخ گریه. چقدر سخت می آید و چقدر آهسته می می می رود. می ماند طعم شور این همه کلمه که گفته نمی شود. نوشته نمی شود. آخ که شعر نمی شود. یکباره، باره می شود میان نیمه شب خاموش این شنبه و شنبه و شنبه...آخ یادت می اندازد که می ترسی. که انگشتان باریکت لای در مانده است. یادت می اندازد این گریه که خیلی وقت است، وقت گذشته است و تو گریه نکرده ای. یادت می اندازد چند وقت است که در این بی وقتی یادت رفته چگونه دوست می شدی با روباه. با مار. با این سنجاب سیاه در برفِ گردِ این تپه ها. در حیرتت می اندازد این سنجاب سیاه و خیس پشت پنجره که چگونه اطرافش را می پلکد، می پاید و آهسته و تند از درخت می آید بیرون. در برف گم می شود. سیاهیش میان توده انبوه این سفیدی برق می زند و می داند، خط باریک آذوقه اش را می شناسد. می رود. می کاود زیر برف. زیر برف، خاک را و زیر خاک، پنجه های کوچکش آذوقه زمستانیش را. این تنها چیزی است که این روز تعطیل و تنهای تو را می خنداند. این تنها خنده پر گریه امشب است.

2 comments:

Anonymous said...

گریه کن گریه قشنگه / گریه سهم دل تنگه

مهتاب کرانشه said...

و گریه یادت می اندازد که غم هایت را کلمه کنی و بنویسی برای مردمی که مثل تو هستند هزاران هزار نفری که می خواهند گریه کنند اما درد فراتر از این حرفهایشان است و اینکه من هم سبک می شوم از گریه...
مرسی شیدا جان