Friday, January 29, 2010

زمستان سرد و کاردینال سرخ

امروز چند درجه زیر صفر بود. بعد از ترکیه تنها سرمای سخت و سوزنده را در نیویورک تجربه کردم. یادش بخیر آن برج بلند و لبخند قرمز من در باد. اما صبح که Johana آمد دنبالم گفت:

Today is freezing.

رفتم دم پنجره، هوا خیلی گرفته بود. ساعت اتاقم هنوز کار نمی کند. گفتم زمان مثل خانه خانم "هاویشام" خوابیده است. هر دو خندیدیم. زن جوانی است اما در مقایسه با اساتید و گروه های دیگر دانشگاه به نظرم بخش Writer House کمی کند است. گفت: "هر نویسنده ای که در زمستان به اینجا می آید، می گوید فصل افسردگی است. اما در عوض کلی می نویسد." بعد سطری از شعر Carpelan را برایم خواند:

Winter was hard. Winter was hard

وقتی رفت Zien, که معلم کلاس "نوشتن خلاق" است به دیدنم آمد که به من تور اطراف دانشگاه مریلند را بدهد. روز بدی بود برای بیرون رفتن.

سرما از پاهایم می آمد / و بهار از در پشتی/ با هزار وعده سر خرمن

دائم با خودم این بیت از شعرم را می خواندم. سوز سردی از میان شالم می پیچید میان دندان و سرم. تلفنم هم بیست و چهار ساعت قطع بود. فکر کردم دنیای بی ارتباط در میان این همه تمدن مثل یک جنگل خاموش است.

Zien آدم متفاوت و جالبی بود. فعال سیاسی. با سیاسیون ما کمی فرق داشت. موضع دفاعی نداشت. نسبت به سیستم کشورش و آمریکا هر دو انتقاد داشت از زوایای مختلف. حرفهایش جالب بود. به نظرم از زاویه درستی نگاه می کرد. می گفت باید حقایق گفته شود چون مدیا بیشتر در خدمت سیستم است و اگر سکوت شود، حقیقت ما انسانها به عنوان شهروند نادیده گرفته می شود.سرما میان حرفهای ما می دوید.

محوطه بزرگ میان ساختمانها، خیلی زیباست. جاده از میان درختان کهنی می گذرد که در این مه و رنگ سرخ ساختمانها، سیاهی غلیظی دارند. به این محوطه سبز با یک حوضچه کوچک و مجسمه بزرگ لاک پشت که سمبل دانشگاه مریلند است،Mall می گویند. از میان درختان که می گذشتیم گفت که به مصر رفته است و فیلمی درباره نویسندگان و شاعران عرب تهیه کرده است، از گفتگو با نجیب محفوظ و غاده السمان و نوال و چند اسم دیگر که من نمی شناختم و حالا فیلم را ادیت کرده و شنبه این هفته که موعد ماهانه جلسه هنرمندان و ادیبان است، آن را نمایش می دهد به صرف چای ترکی استانبولی. من را هم دعوت کرد. یاد جلسات ماهانه " گروه شنبه" افتادم و پذیرانی گرم و مهمان نواز گروه. اما به هر حال یک بخش از فرهنگ آمریکایی که هنوز به آن خو نگرفتم همین است. اینکه مهمانیشان یا پالتاک است یا پذیرایشان بدین صورت. یا موقع خوردن در نزد تو، هرگز چیزی به تو تعارف نمی کنند ( مگر به ندرت) که البته این در تناقض با فرهنگ تعارفی ماست. که هر دو افراطی است به گمانم. به هر حال داشت از هنرمندان عرب می گفت و من هم به او گفتم چند کتاب از محفوظ را خواندم و نیز شعرهای غاده السمان را. در همین حین میان آن سرما و درختان سیاه یک پرنده سرخ پرید بالای سرم. جثه ای اندازه گنجشک داشت و کاکلی بالای سرش، اما بدنش تماما قرمز بود و به غایت زیبا. آنقدر شگفت زده شدم که از فرط زیبایی پرنده جیغ زدم. مرد خندید. گفتم اسم این پرنده چیست؟ گفت " کاردینال" اما خیلی عجیب است که این موقع سال و در این سرما تنها اینجاست. اما عجیب تر آنکه هر جا ما قدم می گذاشتیم او بالای سر ما پرواز می کرد و بر سر شاخه ای می نشست. مرد هم متعجب شد. از هر سمت درختی که می پیچیدم، او هم می آمد. ناراحت شدم که چرا دوربینم همراهم نیست. Zien گفت این نشانه شانس است. به پرنده با بال هایش نگاه کردم و ابرهای سیاهی که می آمدند تا همه آسمان را بپوشانند.

Red- cardinal

Zien بعد از سکوت طولانی گفت: شعرهای فروغ فرخ زاد را دوست داری؟

تقریبا از حیرت یک جیغ کوتاه زدم. در میان دانشگاه مریلند در آستانه سالروز مرگ فروغ، کسی از من درباره او می پرسید بی آنکه ایرانی باشد. گفتم یکی از زنان بزرگ و شاعران خوب مورد علاقه من است.

- من هم همینطور. ترم پیش یکی از شعرهایش را به دانشجویانم درس دادم.

- جدی؟ کدام را؟

- کسی که مثل هیچ کس نیست.

بعد چند بیت آن را به انگلیسی خواند. از من هم خواست شعرهایم را برایش بفرستم تا برای دانشجویان این ترمش بخواند. او شعر تدریس می کند. اما نکته جالب اینکه بیشتر از شاعران خاورمیانه انتخاب می کند. این هم از وسعت نظر و انتخاب او بود. غروب که برگشتم، هوا خیلی سرد بود. قدم زدم تا آپارتمان. وقتی در را گشودم یک کاغذ پرینت شده زیر در بود. بدون اسم. وقتی برگرداندم دیدم این شعر روی آن نوشته شده است:

There wasn't much for the ducks.

Mother turned the breadbin upside down.

The ducks quacked and seemed dissatisfied.

The water was black and soon it froze.

Winter was hard. Winter was hard.

Even money was frozen in the bank.

Saturday evening could only be celebrated

every other Saturday.

Bo Carpelan

Finland

No comments: