Sunday, March 1, 2009

آب بازی


فیل ها با خرطوم بلندشان می آمدند سمت شعور آب. صدای شیهه مانندشان، با قطرات آب پخش می شد روی سبزی نورس اسفندماه. بوی بهار را با آب بازی روی پوست کلفت شان، منتشر می کردند روی خواب من. صدای خنده و پای کوبیشان بر روی سبزه ها ، شور آب بازی را در دلم می انداخت. هی موجی این تصویر را بر می داشت و می گذاشت در خواب .م
یاد پنجره فلزی اتاق 134 دبیرستان بهار آزادی افتادم. یاد الهه با لبهای برگشته و چشمهای عسلین قشنگش، محبوبه با قد بلند و تقلید صدایش که خنده را در دل ما روده بر می کرد، یاد سپیده و ناخن های مانیکورش که همیشه در جیب قایم می کرد از دست خانم شرکا و موهای سشوار شده اش که به قول خانم عسگری مثل فوکول می زد از مقنعه سیاه بلندش بیرون.م
معلم اقتصادمان نیامده بود. هم او که به ما می گفت " آره هی بگید این گناه ِ، اون گناه ِ می ریم جهنم. این کارو بکن، اون کار را نکن تا بری بهشت. آره بکنین...تا برین زیر خاک موز کوفت کنین."م
ما هم از میان راهرو و بعد در ورودی که همیشه قفل بود، در رفتیم و پا گذاشتیم به حیاط آسفالت شده گرم تابستان. من همیشه تشنه بودم و دم آبخوری. رفتم تا از شیر، آب بخورم که محبوبه هم آمد. با قد بلندش خم شد توی آبخوری و شروع کرد صدای بز در آوردن. من خیلی خندیدم. مدرسه حال عجیبی داشت، همه چیز ممنوع بود و ما به همه ممنوع ها می خندیدیم. هی محبوبه سعی کرد مرا ساکت کند تا مبادا ناظم بیاید و پاتوق آزادی ما را در حیاط به هم بزند!م
من هم سر شیر را خم کردم و آب را با کف دست پاشیدم توی صورت محبوبه. مقنعه بلندش و موهای درست کرده اش، شلپ افتادند روی سینه اش. حرص کرده شیر آب را روی من گرفت و هر جا را می توانست آب ریخت. من فرار کردم و الهه هم از بالا آب ریخت روی سر محبوبه. سپیده که تازه از دستشویی برگشته و بود و از همه جا بی خبر، میان آب بازی ما گیر کرد و فوکولهایش حسابی خیس شد. دیگر هر کس زورش به کسی می رسید شیر آب را به سمتش می گرفت. صدای خنده ما مثل شیهه فیل ها پیچیده بود در مدرسه نظامی، با دیوارهای بلند و سیم خاردار دورش.م
یکدفعه چهره براق شده خانم شرکا با خط کش بلند ظاهر شد که از سمت دفتر داشت داد می زد " که این بی نطمی ها چیه در آوردین؟ شما مگه کلاس ندارین؟ " محبوبه به لکنت افتاده بود و زود خودش را سُر داد سمت دیوار و از لای پنجره یک کتاب از روی میز بچه ها برداشت و مشغول خواندن شد. من رفتم توی دستشویی. الهه جیغ می زد و می گفت در را باز کنید. سپیده هم سعی می کرد از لای میله ها تن لاغرش را بکشد توی کلاس.م
خانم شرکا رسید و گفت" کی مسبب این شلوغی هاست؟ اسمش را می گید یا همگی اخراجین."م
محبوبه گفت: خانم ما که داریم درس می خونیم.م
م_ آره جون عمه ات. از کتاب سر و ته گرفته ات و مقنعه خیست معلومه.م
سپیده را هم از میان میله ها کشید بیرون. یادم نیست او چه بهانه ای آورد. من که مانده بودم داخل دستشویی و می ترسیدم بیرون بیایم. آمد پشت در و هی در زد، بیا بیرون. خودم دیدمت بیا بیرون.م
بعد من با قیافه مظلوم آمدم بیرون و گفتم "خانم ما که اینجا بودیم. به ما چکار دارین."م
پشت سر، محبوبه داشت ادا در می آورد و با سپیده مثل زن های پیر فیلم فارسی مویه می کردند و من خنده ام گرفت. پقی زدم زیر خنده و خانم شرکا مرا از مقنعه مثل بزغاله کشید بیرون و گفت:م
م_همگی دفتر من. به اون یکی هم بگو بیاد از دستشویی بیرون. فردا با اولیایتون می آن مدرسه، پرونده هاتون رو می گیرین و اخراج.م
خنده از لبهامون پرید و زیر زیری به هم نگاه کردیم و از قیافه الهه و محبوبه فهمیدم الان است که خودشان را به گریه بزنند و از دفتر مدرسه بیرون بروند و من و سپیده بمانیم.م
فیل ها خرطومشان را داخل آب می کردند و آب را می ریختند روی تن همدیگر. فیل کوچک تازه متولد شده ای میان پدر و مادرش بود و داشت از شادی خیس شدن با آب، ریسه می رفت از خنده. دم هاشان را تکان دادند و برگشتند از سر برکه. آب پر تلاطم شده بود و موج موج رنگ سبزی درخت ها می افتاد در آب و بر می گشت سمت ساحل. فیل ها دنبال هم می رفتند و پشت سرشان گرد و غبار بسیاری بر پا بود.م

No comments: