دکتر هاشم خسروشاهی به تازگی کتاب "زنانی که در ماه بدر به دف سرخ می کوبند را منتشر کرده است که آنتالوژی شعر زنان ایران به زبان ترکی است . شعر "به استانبول نگاه می کنم با گوش های مست" که پیش از این هم با ترجمه ی ایشان به زبان ترکی در انکارا به چاپ رسیده بود در این مجموعه است. به همین بهانه شهرزاد سمرقندی در برنامه رادیو زمانه با او درباره کتاب و تجربه او در ترجمه به گفتگو نشسته است. دکتر هاشم خسروشاهی از میان شعرهای این مجموعه شعر "به استانبول نگاه می کنم با گوش های مست"را به عنوان نمونه به زبان ترکی خوانده اند که می توانید در اینجا بشنوید.م
این هم لینک گفتگوی مترجم کتاب "زنانی که در ماه بدر به دف سرخ می کوبند"با شهرزاده سمرقندی.م
این راه را با اتوبوس آبی رنگ عمدا اینجا آورده اند با فوج عجیب کبوترها
و بی قراریِ پیراهن و دامن و چکمه ها
انگار در آینه خبرهایی شده چیزیت شده است استانبول؟
تو کسی را پوشیده ای و این بوی معشوق است از شانه هایت بویِ خاک و شمعدانی
بوی خودِ فرّارِ رنگی اش.
ای شهرِ با چشم های دریا و امواج رنگارنگ
در بخار پشت سرت دیوارهای پر از ناسزا و نامه های عاشقانه
چیزیت شده است استانبول؟
با پاهای مفرغی من کجا می رویم این وقت شب ؟
با این مُرده های خوشبو که چای و سیگار تعارف می کنند چرا این جا نشسته ایم؟
می خواهم زیر باران با این مردِ سنگی معاشقه کنم ای شهر
تا بخارا پا برهنه بخوانم گوش بخوابانم به تنِ تبریزی ها
هوا باغِ نعناست امشب
می شنوی ؟
- به سلامتی به سلامتی !
https://soundcloud.com/radiozamaneh/tfrcwkvkfoxp
İstanbul’u seyrediyorum sarhoş kulaklarla
bu yolu buraya mavi otobüsle kasten
getirmişler tuhaf güvercin dalgalarıyla
ve gömleğin, eteğin ve çizmelerin dur
duraksızlığı
aynalarda bir şeyler olmuş
galiba ne oldu sana İstanbul?
sen birisini giyinmişsin ve bu sevgilinin
kokusudur
omuzlarından toprak
ve sardunya kokusu
kendi uçarı renginin kokusu
ey deniz gözlü rengarenk dalgalı şehir
ardındaki pusta küfür dolu duvarlar var ve aşk
mektupları
ne oldu sana İstanbul?
benim tunç ayaklarımla gecenin bu saatinde
nereye gidiyoruz?
çay ve sigara ikram eden bu hoş kokulu
ölülerle neden burada oturuyoruz?
ben yağmurun altında bu taştan adamla sevişmek
istiyorum ey şehir!
Buhara’ya kadar yalın ayak söyleyeyim ve kulak
kabartayım kavaklara
hava nane bahçesidir bu gece
duyuyor musun?
şerefe şerefe!
sevdalanmak ne de hoştur
bu savurgan eller
bu mağazalar
sufi
kar
narçiçekleri
suda martılar
ve gömleğin
içinde
karanlık bir dansın gölgesi!
bu odayı nasıl buldun
ben bu yatak yorganın kokusuyla müzik
oldum biliyor
muydun?
bu pencerelerin çığırtısıyla taaaa yürekten…
güldüm seninle
bu satırın hışırtısını tanıyorum ben ey şehir
bu şarkı söyleyen şemsiyeleri
bu bulutlarla bana bir şeyler olmuş!
gözlerim İstanbul diyemiyor
ellerim yapamıyor...
Poem by Sheida Mohamadi
Translated by Dr. Hashem Khosroshahi
این هم لینک گفتگوی مترجم کتاب "زنانی که در ماه بدر به دف سرخ می کوبند"با شهرزاده سمرقندی.م
http://www.radiozamaneh.com/207731
این هم متن فارسی شعر برای علاقمندانی که تا به حال آن را نخوانده اند.م
https://vimeo.com/95980812
به استانبول نگاه می کنم با گوش های مست
این راه را با اتوبوس آبی رنگ عمدا اینجا آورده اند با فوج عجیب کبوترها
و بی قراریِ پیراهن و دامن و چکمه ها
انگار در آینه خبرهایی شده چیزیت شده است استانبول؟
تو کسی را پوشیده ای و این بوی معشوق است از شانه هایت بویِ خاک و شمعدانی
بوی خودِ فرّارِ رنگی اش.
ای شهرِ با چشم های دریا و امواج رنگارنگ
در بخار پشت سرت دیوارهای پر از ناسزا و نامه های عاشقانه
چیزیت شده است استانبول؟
با پاهای مفرغی من کجا می رویم این وقت شب ؟
با این مُرده های خوشبو که چای و سیگار تعارف می کنند چرا این جا نشسته ایم؟
می خواهم زیر باران با این مردِ سنگی معاشقه کنم ای شهر
تا بخارا پا برهنه بخوانم گوش بخوابانم به تنِ تبریزی ها
هوا باغِ نعناست امشب
می شنوی ؟
- به سلامتی به سلامتی !
چقدر عاشقی می چسبد
این دست های ولخرج این مغازه ها
برفِ صوفی شکوفه ها ی انار
لک لک ها در آب
وتوی پیراهن ها سایه ی رقصی تاریک.
این دست های ولخرج این مغازه ها
برفِ صوفی شکوفه ها ی انار
لک لک ها در آب
وتوی پیراهن ها سایه ی رقصی تاریک.
این اتاق را چطوری پیدا کردی
من با بوی این تخت و لحاف موسیقی شدم می دانستی؟
با قشقرق همین پنجره ها از ته دل... با تو خندیدیم.
خش خش این سطر را می شناسم ای شهر
این چترهای آوازه خوان را
من چیزیم شده با این ابرها!
چشم هایم نمی توانند بگویند استانبول
دست هایم نمی توانند ...
من با بوی این تخت و لحاف موسیقی شدم می دانستی؟
با قشقرق همین پنجره ها از ته دل... با تو خندیدیم.
خش خش این سطر را می شناسم ای شهر
این چترهای آوازه خوان را
من چیزیم شده با این ابرها!
چشم هایم نمی توانند بگویند استانبول
دست هایم نمی توانند ...
Istanbul 25
November 2010
Jacob Steinberg به سردبیری Cityscapes در ضمن این شعر با ترجمه دکتر فریده پورگیو نیز در جلد دوم
منتشر شده است. در این مجموعه به شعر چهل شاعر آمریکایی با موضوع شهر و فضای شهری می پردازد.م
منتشر شده است. در این مجموعه به شعر چهل شاعر آمریکایی با موضوع شهر و فضای شهری می پردازد.م
I
Look at Istanbul with Drunken Ears
This road has been
intentionally brought here with the blue bus with the strange crowd of pigeons
And the impatience
of the shirt and the skirt and the boots
Something has
happened in the mirror what is the matter with you Istanbul?
You have put on
somebody and this is the scent of the beloved from your shoulders the scent of earth and geraniums
The evaporating
colourful scent.
O, City with the
eyes of the sea and colourful waves
Beyond the vapour
in your back, walls of swear words and love letters
What is the matter
with you Istanbul?
Where are we going
with my feet of bronze in the middle of the night?
With these sweet
smelling dead offering tea and cigarettes why are we sitting here?
I want to make
love to this stone man under the rain, o city
To sing barefoot
to Bokhara, to listen to the body of the poplars
The air is an
orchard of mint tonight
Do you hear?
- Your health your health!
How sweet is being
in love
These extravagant
hands these shops
The whirling Snow pomegranate blossoms
Storks in water
And in shirts shadow of a dark dance.
How did you find
this room?
I turned into
music with the scent of this bed and this quilt, did you know?
O, city, I know
the scratching of this line
These singing
umbrellas
Something has
happened to me with these clouds!
My eyes cannot say
Istanbul
My hands cannot …
Sheida
Mohamadi
Translated
by Dr. Farideh Pourgiv
Istanbul 25 November 2010
No comments:
Post a Comment