Sunday, February 8, 2015

بانو و سگ ملوس


من از این  بادی که می وزد از دهان تابستان 
تو را بو می کنم و عوعو عو
عوعوعو ای یار وحشتناک
ای یارِ نیمه شب.

حتما رفته  بودم بنارس
حتما آنجا به دست یکی از معشوقه های تو کشته شده بودم
حتما آخرین صحنه عوعوی سگی  و چند درخت  و اناری که می افتاد.

حالا باز برگشته ام و در حافظه ام بوی استخوان و شانه های تو
بوی آبی آن پیراهن
و سوسوی آن ستاره های دور.

از آن زندگی باران به یادم می آید      یادش خوش
مهتاب و کوچه ی تاریک پشت پنجره

عوعوعو
عوعوعو ای یار شبیه شعله های آتش
ای یار خودخواه.

شیدا محمدی
Oman, April 2014



 شعر "بانو و سگ ملوس" مجله الکترونیکی عقربه، شماره سی و یکم، بهمن ماه 1393

No comments: