به معنی های بسیار اندیشیدم اما آنچه هر بار برایم رنگ و عمق دیگری می گیرد مفهوم "اهلی کردن" است. هیچ وقت به این زیبایی با آن اهلی نشده بودم. ترجمه محمد قاضی بهترین ترجمه ای بوده است که از این کتاب خواندم.
اما آنچه در ادبیات و بخصوص ادبیات عرفانی ما بر آن تاکید می شود نقش عاشق و معشوق است و اینکه چون عشق درافتد دیگر هر دو از میان می روند. معنای آن را در هر زمانی به گونه ای در می یافتم . در پیش، نقش "معشوق" پیدا بود. هر چه رنگ بود بر سر او می تافت. پیش تر "عاشق" جلوه یافت. حالا در می یابم این دو در هم و با هم می گردند. و پس تر دیگر "عشق" است که جلوه می یابد.
ساقی بیا که عشق ندا می کند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید
شهريار کوچولو بار ديگر به تماشای گلها رفت و به آنها گفت:
شما سرِ سوزنی به گل من نمیمانيد و هنوز هيچی نيستيد. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری هستيد که روباه من بود، روباهی بود مثل صدهزار روباه ديگر. او را دوست خودم کردم و حالا تو همهی عالم تک است.
شهريار کوچولو دوباره گفت:
خوشگليد اما خالی هستيد. برایتان نمیشود مُرد. گفتوگو ندارد که گلِ مرا هم فلان رهگذر میبيند مثل شما. اما او به تنهايی از همهی شما سر است چون فقط اوست که آبش دادهام، چون فقط اوست که زير حبابش گذاشتهام، چون فقط اوست که با تجير برايش حفاظ درست کردهام، چون فقط اوست که حشراتش را کشتهام (جز دو سهتايی که میبايست شبپره بشوند)، چون فقط اوست که پای گِلِهگزاریها يا خودنمايیها و حتی گاهی پای بُغ کردن و هيچی نگفتنهاش نشستهام، چون او گلِ من است.
و برگشت پيش روباه. گفت: خدانگهدار!
روباه گفت:
خدانگهدار!... و اما رازی که گفتم خيلی ساده است:م
شهريار کوچولو برای آن که يادش بماند تکرار کرد:
روباه گفت:
شهريار کوچولو برای آن که يادش بماند تکرار کرد:
روباه گفت:
شهريار کوچولو برای آن که يادش بماند تکرار کرد:م
No comments:
Post a Comment