The hole in the argument
___________
ماهنامه پیک شماره 116 مرداد و شهریورماه 1387 با شیدا محمدی پیرامون انتشار کتاب عکس فوری عشقبازی گفتگویی توسط آریا فانی انجام داده است که لینک این مطلب را می توانید در وبسایت پیک ببینید.م
در چند دهه اخير، "هجرت" در تار و پود زندگی بسياری از ايرانيان ريشه دواندهاست. ارمغانش را شايد به ظاهر بتوان به خيزش اجتماعی، پناهندگی سياسی و مذهبی محدود کرد، اما در حقيقت آوای مهاجر بسيار فراتر از اين ساحت را پوييده است. ادبيات هجرت آيينه ای است که در آن نظاره گر، نه تنها دگرگونی هنری هنرمند را نظاره می کند، بلکه گاه شاهد دگرگونی هويت او از ايرانی به هويتی چند بعدی تر و بی کرانه تر نيز هست. در اين ميان آنچه بسيار شگرف می نمايد کوشش هايی است که در بحبوحه ی پوست انداختن و خود کاوی، هنرمند برای حراست از هويت اصيل ايرانی اش به انجام می رساند. رسالت تغيير می کند، پيام تغيير می کند، آوا تغيير می کند، اما آنچه در سروده های فارسی شيدا محمدی نظاره کردم سيمای يک ايرانی بود که دست نخورده، بر جای مانده است. به بهانه ی چاپ "عکس فوری عشق بازی" برآن شديم تا در مصاحبه ای که در پی می آيد، پای سخن اين شاعر جوان بنشينيم به اميد اينکه پاره ی کوچکی از ادبيات مهاجرت را از سايه به روشنی فکنده باشيم. آريا فانی
____
پیک : مختصری از پیشینه ادبی و دانشگاهی خود بگویید؟
کارشناس زبان و ادبیات فارسی هستم. اولین کتابم که نثر شاعرانه است به نام "مهتاب دلش را گشود بانو!" در سال 1380 توسط نشر تندیس به چاپ رسید. پس از آن رمان "افسانه بابا لیلا" که در سال 380 1 به دست ناشر سپرده شد و بعد از خروج من از ایران، در سال 8213 همچنان درگیر مجوز وزارت ارشاد ماند، تا پاییز 1384 که توسط نشر تندیس به چاپ رسید. اولین مجموعه شعرم هم، به نام "عکس فوری عشقبازی" بدون مجوز و به صورت افست در زمستان 1386 به چاپ رسید.م
پیک: از چه نویسنده (گانی) یا شاعر (انی) بیشترین تاثیر را پذیرفته اید؟
از این زمان به عقب که برگردم، همه چیز شکل دایره است. یعنی از من تا من است. یعنی من در کشف و جستجوی من، به چه دریافتی رسیده است؟ تاثیرات درست زمانی اتفاق می افتند که زندگی شما در چهار گوش است نه دایره، بنابراین می توانی آن زمان را به یاد بیاوری. مسلما برای آدمی مثل من که از کودکی رویا پرداز و قصه خوان بود، هر چیز تازه ای او را به وجد می آورد. از دیدن کفش دوزکی که در تارهای تنیده یک عنکبوت افتاده است، تا خواندن آثار داستانی ادبیات روسیه و آشنا شدن با ادبیات کلاسیک ایران تا هنرمندان محبوبم در فرانسه. خودِ زندگی بیشترین تاثیر را روی من داشته است و زمان درون من، با ماه و باران تنظیم می شود و سفر بهترین منظره را پیش روی من باز کرده است. چه سفر درونی با فروغ ،مولانا، حافظ و عرفان ایرانی، چه با میلان کوندرا و بورخس و مارکز تا قلب اسطوره های یونان. همه اینها مرا شیداتر کرده اند.م
پیک: از چه زمانی آغاز به سرودن شعر کردید؟
می نوشتم همیشه. در مدرسه محکوم می شدم به اینکه تقلب کرده ام از ... و در خانه تنها برای خواهرم می خواندم. برای همین نمی دانم آنچه در آن زمان رخ می داد، چقدر جدی بود. چون کسی آن را جدی نمی گرفت، من هم بیش از اندازه خجالتی بودم.م
ولی اولین شعرم که به صورت رسمی چاپ و خوانده شد ، شعر "یادگاری دستی در گلوی پاییز" بود که به گمانم در سال 1380 در مجلات داخل و خارج از کشور چاپ شد و با استقبال فراوانی روبرو شد.م
پیک: آیا با مطبوعات داخل ایران هم همکاری داشته اید ؟
از پاییز 1378 پس از فارغ التحصیلی از دانشکده ، جذب روزنامه نگاری شدم. در صفحات فرهنگی و اجتماعی قلم می زدم. آخرین فعالیتم مربوط به دبیری صفحه زنان روزنامه ایران و دبیر تحریریه یک شماره از مجله فرهنگستان هنر می شود.م
پیک: نگاهتان به شعر امروز چیست؟
همه می گویند بیمار شده است. من می گویم در حال عبور است، از یک صدایی به چند صدایی. ما دیگر در عصر غولها زندگی نمی کنیم. همه چیز لحظه ای است. هیچ جاودانگی وجود ندارد. ما در سرگیجه زمان شناوریم و دیگر فرصت نگاه کردن و اندیشیدن را نداریم. فقط می رویم روی یک خط مستقیم، این است که نه تغییرات را می بینیم نه به علت یا چگونگی آن می ادنیشیم.م
شعر امروز ایران در چنبره یک افسردگی و مرگ اندیشی و تاریکی غوطه ور است و شعر های عاشقانه آن کمرنگ است. همه چیز بوی جدایی و خیانت و نفرت می دهد. بازی زبان گاه به زبان بازی تبدیل می شود و ...همه اینها علتش کاملا روشن است، فضای خفه و مسموم سانسور و خود سانسوری. عدم اطمینان به یکدیگر و در نتیجه کار فردی کردن یا باند بازی معمول محافل ما، اجازه درمان یا رشد شعر را نمی دهد. رسانه های عمومی دولتی است. محافل و جلسات شعر محدودند و یا با کنترل وزارت ارشاد از تعداد مجازی فراتر نمی روند و از همه غم انگیزتر وضعیت چاپ و نشر است. این است که ما کمتر کار یکدیگر را می خوانیم یا نقد می کنیم. نقد خیلی به عبور از این بحران کمک می کند. ما معرفی یا نقد کتاب کم داریم. یا تعارفات معمول است یا کوبیدن های رایج. باید شعر را برای شعر بخوانیم نه برای شاعرش و بدانیم فضا برای همه و هر نوع کاری هست. هرکسی باید صدای خودش باشد.م
برویم به سراغ ِ "عکس ِ فوری عشق بازی"...م
پیک: کامیابی شاعری مثل سپهری را در این عصر در نظر داشته باشید، شعری که از زبانی صمیمی و روزمره بهره می جوید، تصویر مدار است و وزنی درونی دارد. در شعر چه زبان و نواختی را بر می گزینید؟ در گیر و دار قالب های ِ شعری هستید؟
درگیر و دار زبان درونی خودم هستم. من آنچه را به شوق یا دردم می آورد با زبان ِ عاطفی ِ تصویر بیان می کنم. خوب در این واج آرای، بالطبع موسیقی درونی کلمات هم مد نظرم است، اما همین را هم که می گویم، پس از شعر، در من اتفاق می افتد، یعنی این آگاهی. وگرنه هنگام نوشتن تنها درگیر همان نوشتنم.م
پیک: به باورم، شعر شما لحنی پرده در را داراست. آوای شما به عنوان یک شاعر ِ زن ِ فارسی زبان از چه جنسی است؟ آیا خود را یک شاعر ایرانی مقیم آمریکا می دانید یا یک شاعر آمریکایی ِ (از حیث فرهنگی) فارسی زبان؟ زنانگی در این میان، در شعرتان، چگونه پیداست؟ چگونه می خواهید زنانگی در این میان هویدا باشد؟
زن بودن انتخاب من نبوده است، بنابراین آنچه در مفهوم زنانگی یا مردانگی می گنجد، یک بحث کلی جنسیتی است. آن چیزی است که بیرون از شما به شما آموزش می دهند. در سرزمین من، زنانگی یا مردانگی یک چیز مخوف و هراس انگیز است که هیچوقت درباره آن نمی شود سخن گفت، حتی در متون آموزشی. در کتابهای دینی شما را زن یا مردی در خدمت آن دین تعلیم می دهند و در کتب زیست شناسی، از اندام و یا پیدایش تو سخن می گویند و در تاریخ از گذشته تو. اما در هیچ جا از هویت تو سخن نمی گویند. از هویت مستقل انسانی تو. بنابراین تا سالهای بلوغ و پس از آن گیجی. یک سری تعاریف تئوری به خوردت می دهند که جز خرافه پرستی و دگم اندیشی ثمری ندارد. پس از آن خودت را در نگاه بد و گاه هرزه خیابان می بینی که امنیتت را می دزدد. سرکوبت می کند. توهین می کند و با چماق و اسلحه، لباس پوشیدن و ساعت عبور و مرور تو وهمه ابعاد زندگی خصوصی ات را کنترل می کنند. این همه سایه سیاهی است که نسل من دنبال خودش می کشد. بنابراین نه مرد سرزمین من نگاه شایسته و بایسته ای به خودش و غیر همجنسش دارد و نه زنان سرزمین من. این است که زنانگی شعر من از درون ِ نهان ِ من زبانه می کشد.م
سخن به درازا کشید و سوال چند وجهی شما بی پاسخ. آنچه در دیدن که مهمترین آگاهی انسانی است دریافتم، این بود که با خودم و هستی صادق و صریح باشم و آنچه شما پرده درش می خوانید به گمانم شهامت مقابل پرده ها ایستادن است.م
اما من خودم را شاعر ایرانی می دانم، هر جا که باشم فرقی نمی کند، سرزمینم و باورهای آن سرزمین همیشه در من زندگی می کنند. آمریکا موطن انتخابی من است، و آنچه با انتخاب می آید عزیز و سنگین است.م
پیک: روابط جنسی در جامعه ایران مضمونی است در آمیخته با سنت و ارزش های پیش تاخته غربی، ثمره آن نسلی است که در این قلمرو به سردرگمی فرو رفته است. از آنجا که مجموعه شعر های شما در ایران نیز در دسترس است، از مخاطب های ایرانی خود، به خصوص زنان، چه می خواهید از شعر و اندیشه شما برگیرند؟
اهل از دایره خارج ایستادن نیستم। نمی خواهم نصیحت کنم. نصیحت هم نمی پذیرم. اما فقط تجربه شخصی خودم را می گویم و آن این است که آدمی فارع از جنسیت و نژاد و زبانش موجودی با ارزش و قابل احترام است و تفاوت آدمهای موفق با غیر موفق در لحظه انتخابهایشان است. فکر می کنم زنان سرزمین من، باید پیش از هر چیز، به باور درونی ارزشمند نسبت به خویش و قدرتهای خویش برسند و بدانند جدا از انتخاب های فرضی جامعه، می توانند در سایه آگاهی که جز با دانش و بینش حاصل نمی شود، خودشان را از محدوده جنسیت بیرون بکشند. نگاه جنسی است که او را وادار به یکجا نشینی، زندگی در چهارچوب تعیین شده مذهبی و حکمی می کند. باید اخلاق درونی باشد و باید بداند با رنگ و اورنگ به آزادی نمی رسد. آزادی در حق انتخاب است، حتی در روابط جنسی و جالب اینکه آمریکا به مراتب مردمی مذهبی تر و شاید اخلاقی تر از ایران دارد و آنچه به خورد جهان سومی ها می دهند، تبلیغات فیلمهای اکشن و سکسی هالیوود است نه زندگی واقعی روزمره.م
پیک: آیا شعر خود را دارای ِ رسالت خاصی می دانید؟ در آویختن به بی پردگی و آزادی کلام در بیان عشق زمینی و عشق بازی مضمونی است نامانوس در فرهنگ ایرانی، از همین روست که شعرهای شما در معرض داوری های گوناگونی قرار خواهد گرفت. شعر شما گاه گاه یادآور رسالت والت ویتمن است که می کوشید در عصر سکوت، تعصب و تند روی مذهبی به "ستودن و شادمانی از اندام خود" روی آورد. آیا این یکی از دلایلی نبود که شعرتان را به زبان فارسی سرودید و نه به انگلیسی؟
نمی دانم. اما می دانم از این هم اندیشی همگون متنفرم. همه چیز دنیا رو به باکس شدن است. آداب غذا خوردن از بین رفته است. آداب با هم زندگی کردن و عشق ورزیدن. دنیا با سرعت تهوع آوری رو به یک شکل شدن است. بنابراین آدمها فرصت یافتن یکدیگر و به هم اندیشیدن و با هم زمان صرف کردن را از دست دادند.م
همه می خواهند صدای خودشان باشد. زمان خودشان. کسی دیگر به کسی اهمیت انسانی نمی دهد. همه می گذریم از کنار یکدیگر، بی آنکه درک درستی از خویش و رابطه داشته باشیم. این تنهایی که نتیجه این زندگیست مرا به درد می آورد. درد غمگینم می کند و چون حتی نمی توانم چیزهای پیرامونم را تغییر دهم عصبانی می شوم. از این تعصب های مذهبی، جنگهای بی دلیل قدرت طلب و تغییر آداب بومی به آداب آمریکایی ِ تلقین شده، متنفرم. برای همین نقب می زنم به درونم و در سکوت ِ این تنهایی، به صدای درونم گوش می دهم که گاه در هیاهوی زندگی بیرونیم گمش می کنم. شاید برای همین است که صدای متفاوتی است، چون من در آیینه به آیینه نگاه می کنم.م
پیک: آیا دفتر دیگری را نیز در دست تهیه دارید؟
مجموعه شعرهای کوتاهم. نمی دانم کجا به دست چاپ بسپارمش، اما امید آمدنش را دارم.م
پیک: برای شاعران جوان فارسی زبان ِ برون مرزی که می کوشند اشعار خود را به چاپ برسانند، سخن یا پندی دارید؟
از اینکه زبان فارسی را از گربه کوچک زیبایمان، به دایره بزرگتر آبی رنگی سفر دادند شادم. آنها با آداب دیگری و زبان دیگری و مردمان دیگری آشنا شدند که در عین تجربه مشترک انسانی، تجربه فردی خودشان را هم دارند. شاید همین ما را از تیله های رنگی کوچک، به دایره های رنگی بزرگتری تبدیل می کند که در عین حفظ هویت بومی، به هویت دیگری دست می یابیم که به مراتب عمیق تر و وسیع تراست. باید نگاه کرد. نگاه کرد .نگاه کرد. باید اجازه داد که در هوای دیگری هم نفس کشید. مزه کرد. خندید. گریه کرد و عاشق شد. آن وقت که همه چیز در سکوت تنهایی ته نشین شد، آن را نوشت.م
کارشناس زبان و ادبیات فارسی هستم. اولین کتابم که نثر شاعرانه است به نام "مهتاب دلش را گشود بانو!" در سال 1380 توسط نشر تندیس به چاپ رسید. پس از آن رمان "افسانه بابا لیلا" که در سال 380 1 به دست ناشر سپرده شد و بعد از خروج من از ایران، در سال 8213 همچنان درگیر مجوز وزارت ارشاد ماند، تا پاییز 1384 که توسط نشر تندیس به چاپ رسید. اولین مجموعه شعرم هم، به نام "عکس فوری عشقبازی" بدون مجوز و به صورت افست در زمستان 1386 به چاپ رسید.م
پیک: از چه نویسنده (گانی) یا شاعر (انی) بیشترین تاثیر را پذیرفته اید؟
از این زمان به عقب که برگردم، همه چیز شکل دایره است. یعنی از من تا من است. یعنی من در کشف و جستجوی من، به چه دریافتی رسیده است؟ تاثیرات درست زمانی اتفاق می افتند که زندگی شما در چهار گوش است نه دایره، بنابراین می توانی آن زمان را به یاد بیاوری. مسلما برای آدمی مثل من که از کودکی رویا پرداز و قصه خوان بود، هر چیز تازه ای او را به وجد می آورد. از دیدن کفش دوزکی که در تارهای تنیده یک عنکبوت افتاده است، تا خواندن آثار داستانی ادبیات روسیه و آشنا شدن با ادبیات کلاسیک ایران تا هنرمندان محبوبم در فرانسه. خودِ زندگی بیشترین تاثیر را روی من داشته است و زمان درون من، با ماه و باران تنظیم می شود و سفر بهترین منظره را پیش روی من باز کرده است. چه سفر درونی با فروغ ،مولانا، حافظ و عرفان ایرانی، چه با میلان کوندرا و بورخس و مارکز تا قلب اسطوره های یونان. همه اینها مرا شیداتر کرده اند.م
پیک: از چه زمانی آغاز به سرودن شعر کردید؟
می نوشتم همیشه. در مدرسه محکوم می شدم به اینکه تقلب کرده ام از ... و در خانه تنها برای خواهرم می خواندم. برای همین نمی دانم آنچه در آن زمان رخ می داد، چقدر جدی بود. چون کسی آن را جدی نمی گرفت، من هم بیش از اندازه خجالتی بودم.م
ولی اولین شعرم که به صورت رسمی چاپ و خوانده شد ، شعر "یادگاری دستی در گلوی پاییز" بود که به گمانم در سال 1380 در مجلات داخل و خارج از کشور چاپ شد و با استقبال فراوانی روبرو شد.م
پیک: آیا با مطبوعات داخل ایران هم همکاری داشته اید ؟
از پاییز 1378 پس از فارغ التحصیلی از دانشکده ، جذب روزنامه نگاری شدم. در صفحات فرهنگی و اجتماعی قلم می زدم. آخرین فعالیتم مربوط به دبیری صفحه زنان روزنامه ایران و دبیر تحریریه یک شماره از مجله فرهنگستان هنر می شود.م
پیک: نگاهتان به شعر امروز چیست؟
همه می گویند بیمار شده است. من می گویم در حال عبور است، از یک صدایی به چند صدایی. ما دیگر در عصر غولها زندگی نمی کنیم. همه چیز لحظه ای است. هیچ جاودانگی وجود ندارد. ما در سرگیجه زمان شناوریم و دیگر فرصت نگاه کردن و اندیشیدن را نداریم. فقط می رویم روی یک خط مستقیم، این است که نه تغییرات را می بینیم نه به علت یا چگونگی آن می ادنیشیم.م
شعر امروز ایران در چنبره یک افسردگی و مرگ اندیشی و تاریکی غوطه ور است و شعر های عاشقانه آن کمرنگ است. همه چیز بوی جدایی و خیانت و نفرت می دهد. بازی زبان گاه به زبان بازی تبدیل می شود و ...همه اینها علتش کاملا روشن است، فضای خفه و مسموم سانسور و خود سانسوری. عدم اطمینان به یکدیگر و در نتیجه کار فردی کردن یا باند بازی معمول محافل ما، اجازه درمان یا رشد شعر را نمی دهد. رسانه های عمومی دولتی است. محافل و جلسات شعر محدودند و یا با کنترل وزارت ارشاد از تعداد مجازی فراتر نمی روند و از همه غم انگیزتر وضعیت چاپ و نشر است. این است که ما کمتر کار یکدیگر را می خوانیم یا نقد می کنیم. نقد خیلی به عبور از این بحران کمک می کند. ما معرفی یا نقد کتاب کم داریم. یا تعارفات معمول است یا کوبیدن های رایج. باید شعر را برای شعر بخوانیم نه برای شاعرش و بدانیم فضا برای همه و هر نوع کاری هست. هرکسی باید صدای خودش باشد.م
برویم به سراغ ِ "عکس ِ فوری عشق بازی"...م
پیک: کامیابی شاعری مثل سپهری را در این عصر در نظر داشته باشید، شعری که از زبانی صمیمی و روزمره بهره می جوید، تصویر مدار است و وزنی درونی دارد. در شعر چه زبان و نواختی را بر می گزینید؟ در گیر و دار قالب های ِ شعری هستید؟
درگیر و دار زبان درونی خودم هستم. من آنچه را به شوق یا دردم می آورد با زبان ِ عاطفی ِ تصویر بیان می کنم. خوب در این واج آرای، بالطبع موسیقی درونی کلمات هم مد نظرم است، اما همین را هم که می گویم، پس از شعر، در من اتفاق می افتد، یعنی این آگاهی. وگرنه هنگام نوشتن تنها درگیر همان نوشتنم.م
پیک: به باورم، شعر شما لحنی پرده در را داراست. آوای شما به عنوان یک شاعر ِ زن ِ فارسی زبان از چه جنسی است؟ آیا خود را یک شاعر ایرانی مقیم آمریکا می دانید یا یک شاعر آمریکایی ِ (از حیث فرهنگی) فارسی زبان؟ زنانگی در این میان، در شعرتان، چگونه پیداست؟ چگونه می خواهید زنانگی در این میان هویدا باشد؟
زن بودن انتخاب من نبوده است، بنابراین آنچه در مفهوم زنانگی یا مردانگی می گنجد، یک بحث کلی جنسیتی است. آن چیزی است که بیرون از شما به شما آموزش می دهند. در سرزمین من، زنانگی یا مردانگی یک چیز مخوف و هراس انگیز است که هیچوقت درباره آن نمی شود سخن گفت، حتی در متون آموزشی. در کتابهای دینی شما را زن یا مردی در خدمت آن دین تعلیم می دهند و در کتب زیست شناسی، از اندام و یا پیدایش تو سخن می گویند و در تاریخ از گذشته تو. اما در هیچ جا از هویت تو سخن نمی گویند. از هویت مستقل انسانی تو. بنابراین تا سالهای بلوغ و پس از آن گیجی. یک سری تعاریف تئوری به خوردت می دهند که جز خرافه پرستی و دگم اندیشی ثمری ندارد. پس از آن خودت را در نگاه بد و گاه هرزه خیابان می بینی که امنیتت را می دزدد. سرکوبت می کند. توهین می کند و با چماق و اسلحه، لباس پوشیدن و ساعت عبور و مرور تو وهمه ابعاد زندگی خصوصی ات را کنترل می کنند. این همه سایه سیاهی است که نسل من دنبال خودش می کشد. بنابراین نه مرد سرزمین من نگاه شایسته و بایسته ای به خودش و غیر همجنسش دارد و نه زنان سرزمین من. این است که زنانگی شعر من از درون ِ نهان ِ من زبانه می کشد.م
سخن به درازا کشید و سوال چند وجهی شما بی پاسخ. آنچه در دیدن که مهمترین آگاهی انسانی است دریافتم، این بود که با خودم و هستی صادق و صریح باشم و آنچه شما پرده درش می خوانید به گمانم شهامت مقابل پرده ها ایستادن است.م
اما من خودم را شاعر ایرانی می دانم، هر جا که باشم فرقی نمی کند، سرزمینم و باورهای آن سرزمین همیشه در من زندگی می کنند. آمریکا موطن انتخابی من است، و آنچه با انتخاب می آید عزیز و سنگین است.م
پیک: روابط جنسی در جامعه ایران مضمونی است در آمیخته با سنت و ارزش های پیش تاخته غربی، ثمره آن نسلی است که در این قلمرو به سردرگمی فرو رفته است. از آنجا که مجموعه شعر های شما در ایران نیز در دسترس است، از مخاطب های ایرانی خود، به خصوص زنان، چه می خواهید از شعر و اندیشه شما برگیرند؟
اهل از دایره خارج ایستادن نیستم। نمی خواهم نصیحت کنم. نصیحت هم نمی پذیرم. اما فقط تجربه شخصی خودم را می گویم و آن این است که آدمی فارع از جنسیت و نژاد و زبانش موجودی با ارزش و قابل احترام است و تفاوت آدمهای موفق با غیر موفق در لحظه انتخابهایشان است. فکر می کنم زنان سرزمین من، باید پیش از هر چیز، به باور درونی ارزشمند نسبت به خویش و قدرتهای خویش برسند و بدانند جدا از انتخاب های فرضی جامعه، می توانند در سایه آگاهی که جز با دانش و بینش حاصل نمی شود، خودشان را از محدوده جنسیت بیرون بکشند. نگاه جنسی است که او را وادار به یکجا نشینی، زندگی در چهارچوب تعیین شده مذهبی و حکمی می کند. باید اخلاق درونی باشد و باید بداند با رنگ و اورنگ به آزادی نمی رسد. آزادی در حق انتخاب است، حتی در روابط جنسی و جالب اینکه آمریکا به مراتب مردمی مذهبی تر و شاید اخلاقی تر از ایران دارد و آنچه به خورد جهان سومی ها می دهند، تبلیغات فیلمهای اکشن و سکسی هالیوود است نه زندگی واقعی روزمره.م
پیک: آیا شعر خود را دارای ِ رسالت خاصی می دانید؟ در آویختن به بی پردگی و آزادی کلام در بیان عشق زمینی و عشق بازی مضمونی است نامانوس در فرهنگ ایرانی، از همین روست که شعرهای شما در معرض داوری های گوناگونی قرار خواهد گرفت. شعر شما گاه گاه یادآور رسالت والت ویتمن است که می کوشید در عصر سکوت، تعصب و تند روی مذهبی به "ستودن و شادمانی از اندام خود" روی آورد. آیا این یکی از دلایلی نبود که شعرتان را به زبان فارسی سرودید و نه به انگلیسی؟
نمی دانم. اما می دانم از این هم اندیشی همگون متنفرم. همه چیز دنیا رو به باکس شدن است. آداب غذا خوردن از بین رفته است. آداب با هم زندگی کردن و عشق ورزیدن. دنیا با سرعت تهوع آوری رو به یک شکل شدن است. بنابراین آدمها فرصت یافتن یکدیگر و به هم اندیشیدن و با هم زمان صرف کردن را از دست دادند.م
همه می خواهند صدای خودشان باشد. زمان خودشان. کسی دیگر به کسی اهمیت انسانی نمی دهد. همه می گذریم از کنار یکدیگر، بی آنکه درک درستی از خویش و رابطه داشته باشیم. این تنهایی که نتیجه این زندگیست مرا به درد می آورد. درد غمگینم می کند و چون حتی نمی توانم چیزهای پیرامونم را تغییر دهم عصبانی می شوم. از این تعصب های مذهبی، جنگهای بی دلیل قدرت طلب و تغییر آداب بومی به آداب آمریکایی ِ تلقین شده، متنفرم. برای همین نقب می زنم به درونم و در سکوت ِ این تنهایی، به صدای درونم گوش می دهم که گاه در هیاهوی زندگی بیرونیم گمش می کنم. شاید برای همین است که صدای متفاوتی است، چون من در آیینه به آیینه نگاه می کنم.م
پیک: آیا دفتر دیگری را نیز در دست تهیه دارید؟
مجموعه شعرهای کوتاهم. نمی دانم کجا به دست چاپ بسپارمش، اما امید آمدنش را دارم.م
پیک: برای شاعران جوان فارسی زبان ِ برون مرزی که می کوشند اشعار خود را به چاپ برسانند، سخن یا پندی دارید؟
از اینکه زبان فارسی را از گربه کوچک زیبایمان، به دایره بزرگتر آبی رنگی سفر دادند شادم. آنها با آداب دیگری و زبان دیگری و مردمان دیگری آشنا شدند که در عین تجربه مشترک انسانی، تجربه فردی خودشان را هم دارند. شاید همین ما را از تیله های رنگی کوچک، به دایره های رنگی بزرگتری تبدیل می کند که در عین حفظ هویت بومی، به هویت دیگری دست می یابیم که به مراتب عمیق تر و وسیع تراست. باید نگاه کرد. نگاه کرد .نگاه کرد. باید اجازه داد که در هوای دیگری هم نفس کشید. مزه کرد. خندید. گریه کرد و عاشق شد. آن وقت که همه چیز در سکوت تنهایی ته نشین شد، آن را نوشت.م
_________
3 comments:
همه چيز از باسن بزرگ من شرع شد
چه خوب که به بلاگ اسپات آمدی شیدا جان .شاد و سر بلند باشی رفیق جان
بیا باور کنیم که
چشم هام بی دلیل آبی نبوده اند
که حالا دنبال دلیل می گردی
بارانی ام را تنم کنم !
سلام شيدا جان
به / روزم
منتظر حضور و نقد ارزشمندت هستم .
موفق باشی در همیشه هام
Post a Comment