Sunday, June 28, 2015

شعرخوانی شیدا محمدی در کتابخانه ارواین به همراه گروه همسفران

کلمه های خیس    کلمه های شهوتناک     کلمه های وحشی
کلمه های خیره  روی میز    روی چشم هایت    روی دیوار

کلمه ها مرا رساندند به سفرهای تو درتو. به دیدارهای خوشبو. به دیدارهای خوابناک. به موسیقی. به سماع. م
صدای طربناک لیلا و بهنام.م


لیلا محمدی و بهنام ضیایی، گروه همسفران

من اسم ها را می شناسم 
حروف     حیران و شیدا
و راه از همین جا می گذرد با محبوبم


و یکی از این راه ها می رسید به کتابخانه ارواین. جشن شعر و موسیقی به مناسبت میلاد یواش های قرمز. در روز جمعه ششم ماه جون. به همراه موسیقی گروه همسفران.
اما شعرخوانی و کتاب بهانه ای بود برای آشنایی با مینو شریفان کتابدار کتابخانه ارواین که برگزار کننده برنامه های فرهنگی و هنری در ارواین است و صمیمت و متانتی که در صدایش بود و من به وسوسه همان صدا، به مهربانی حضورش رفتم. دوستی میان ما به واسطه گفتگوی رادیویی کوتاه من و ماندانا زندیان شکل گرفت. اولین مصاحبه پس از انتشار کتاب یواش های قرمز در ماه آپریل. سوال های جانداری که تنها از جانِ جستجوگر ماندانا بر می آید و کنجکاوی عمیق و مهربان او. و همه این زنجیره ها مرا رساند به یک مجلس خوش آرا و جان افروز با دوستانی که سالیانی دور افتاده بودم از دیدار و گفتارشان. و آشنایی با مشتاقانی که 
هر کدام پیام آور آشتی و آشنایی بودند.م

مینو شریفان، لیلا محمدی، رضا گوهرزاد، شیدا محمدی، تورج دریایی و بهنام ضیایی در کتابخانه ارواین

جاذبه این جلسه ها همین است. همین که ساعت شش عصر دکتر تورج دریایی، شاد و دوست وار بیاید به شعر تهران تو گوش بدهد. همان شهری که واسطه دوستی و الفت ماست. شهری که شعرهای مرا با او دوست می کند و ترجمه های او را برای من عزیز و گران بها. و هم او اولین کسی است که کتاب یواش های قرمز 
را خریداری می کند تا آداب گردانیدن را میان ما بگرداند.م

 دکترتورج دریایی و شیدا محمدی

 و شجاع عادل عزیز که از پس سال ها، هنوز عطر همان لبخند و سلام نخستین را با خود به روزان من می آورد و با صبوری می نشیند کنار کتاب ها و تا پایان جلسه شعرها را ورق می زند و ورق ها را به 
خریدارانش می سپارد. م


شجاع عادل و شیدا محمدی

محبوبه و فرزداد همتی. یاران دفترهای شنبه. یاران شعر و مستی و شراب. آذرین صادق که با وقار تا پایان شعرها نشست و گوش داد و کتاب خرید و امضا گرفت بی آنکه به یاد من بیاورد که نام او را با کس دیگری اشتباه گرفته ام. و عباس که تمام عصر، متین و آرام کنار ردیف چوبی کتابخانه ایستاد و عکس گرفت، تنها وقتی شعر برگشتن از کبودی تنم را می خواندم گریست. و رضا گوهرزاد و چشم های حلقه بسته از اشکش وقتی به موسیقی لیلا و بهنام گوش می داد. وقتی آنها شعر شبانه را می خواندند. وقتی شعر 
هنوز می تواند هویت نسل بی وطن من باشد.م




و در پایان دوستان تازه آشنایی که اگر چه نامشان در یاد من نیست اما نفوذ گفتار و دیدارشان در خاطره شب های من باقی مانده است.

من با آن چشم ها راه های دوست رفته ام
باران های تاریک و تنها باریده ام
چشم  شما را دیده ام.


عکس هایی از حاشیه برنامه:م




بهنام ضیایی، آهنگساز


لیلا محمدی، خواننده






No comments: