Sunday, November 2, 2014

دختر زاینده رود




Castle in Oman, Photo by Sheida Mohamadi

هاتفا دیریست...
دست آتشناک این ناآفتاب
آبروی رودها را بُرده‌ است
دختر زاینده‌رود این روزها
افسرده است
پیشِ پای صخره‌ی تاریخ خونپردازِ پارس
موج جان سَرخورده است
آسمان شرمنده از رخساره‌ی زیبای صبح
سر به زیر افکنده زیرِبارِ شب هایی که خونبارند
می‌سپارد سوگدشت نسترنها را
که می‌سوزند در هُرم لبالب ماه
هاتف اینجا درد هم آزرده است.
آی
تا با هم سرود آن سروشِ رفته از یاد
در دل گلدسته‌های سالیان خاموش
بر لب بام بلند هیبت و فتح سپاهان سردهیم
خیز تا در برزنِ پیروزگانِ بزمِ دیروزی
 .ساکنان سبز را ساغر دهیم
هاتف از دوران دار و دوری و دریوزه‌ رفتاران
از نهیب تیره‌ی دیوان و شب‌دینان و خون‌کاران
وز پلیدِ روزگاران
شیرمهرِ بیشه‌ی انسانیت
افسرده است
گو سیه‌بازانِ جان‌آزارِ بدبازار
پیشتر از خاطر زاینده‌رود
زینت امّیـــــد دزدیدند
وه چه جانکاه! آنکه گویِ حُرمت و توحید
تا ربودن می‌نیارستند
برچیدنند
آه آن دیوانگان زهرنوشیده
گرداگرد اهریمن
گو چنین بی‌مایه و جوهر
بر وضوح عشق در سیمای مهرانگیز زنهای سپاهانی
جوهر گوگرد پاشیدند!
هاتفا
دلتنگ این ایّام
نسرینی بنفشه‌خو
سوسنی با آیت ریحانه و شب‌بو
ریشه در اندوه شب، پژمرده است
سر به تو دارد اگرچه زیر لب خواند خدایی که
نمی‌داند
نمی‌داند
در مقام نحس این طاغوت مرگ‌آور
خدا هم....

No comments: