Thursday, June 14, 2012



April in Home, Photo by Sheida Mohamadi

می خواستم برای دوستی بنویسم که دیشب مزه ی " آنجا" می داد با موسیقی و شراب و چند تکه ران مرغ. ترس هایم ریز ریز سالاد می شد و عطسه هایم شکل گربه ای ترسناک که پشت سطل آشغال قایم شده بود و کلاهم کج افتاد در دیر. در رودخانه و از آن همه اسم براق، فقط یک فیلم مانده بود روی دور متحرک. صامت اما. از صدایم کم می آوریم ها؟
- قهوه می خواهی؟ او می پرسد. برگه را هل می دهم روی میز. کاج تلو تلو می خورد در آبی که باز می شود در چشم هایم. برگه ها حرف می زنند. حروف ها پرواز می کنند در صبح مه گرفته اینجا. از من پرسیده بودی مگر کجایی که در تیرماه از سرما می لرزی؟ گفته بودم مگر ایمیل زدن بلد شده ای؟ خندیده بودی ها؟ خنده دارم می دانم خاصه در بهار اینجا که شکل زمستان توست. اما تقصیر من نیست اگر عقربه هایت وارونه صورت من می گردند. تقصیر من نیست اگر من در عکس هایت پیر نمی شوم. نمی شوم  در دالون. زیر آن همه چشم. چقدر سوال دارند این همه نگاه شورانگیز پشت جلد کتابم و کلیشه ی بابونه. بلند بلند می خندم در مهتاب. حرف بزن حرف بزن. من در تاریکی اسم و رسم، تو را یاد می گیرم. راز این صورتک ها را. سایه ات را می خوابانم و می آیم کمی نزدیکتر. از ایمیل می زنم بیرون و هنوز می گویی چقدر حقیقی هستی. زیر آبی می روم. مرغابی می شوم. اگر گفتی؟ نمی دانی اگر هوای کمی کلاغ و فقط. بیدار می شوی با من پشت درختان. آن پایین در ایوان. سی ساله می شوم در رمان بالزاک. دیگر کلک نمی زنم. می گویی از گریه هایم بیشترهایی. می رویم بالا خیلی بالا، از پل کریم خان زند و نشر چشمه و نفس راه را دست کم می گیریم. از جاده چالوس و تونلِ ..؟ اسمش چی بود؟ به جان خودت دروغ نمی گویم. همه چیز را جز اسم اعظم فراموش کرده ام. از باغ بالا و بهشت پنهانش چند سیب گندیده و چند چروک زیر شکمم و سینه های آویزان دارم به یادگار.


11/ 29/11
Monterey

No comments: