Sunday, July 17, 2011

هوای پنهانی

با این اتاق سه در من
زل زده ام به تاریکی که یواش دست می کشد رویِ تنم موهایم
و پاورچین پاورچین دمپایی های خیس روی سقف
ته گلویم صدای ماغ ماغ ماغِ ماه.

زل زده ام به تاریکی به تاریکی به تاریکی
برف می بارد روی کاسه و بلور و درخت
روی دامن و شال و کفش هایم و دست های خواب آلود اتاق از دیوارها
ماه هیچوقت این همه کبود این طوری پلک نمی زد
و یواش های غمگینِ گلویم.

تاریکی به تاریکی تشنه است عزیزم
تاریکی به این تخت سردِ دلتنگ
به پشت پنجره آنجا و از آنجا ( همیشه آنجا شبیه توست. گم . شنگ . خودت و بیشتر از خودت یک میز شناور و بوی عسلی خورشید. کره . مربا . نان و بقیه اش را خواب با چشم های من نمی بیند )
از آنجا حرف می زند تاریکی با برف
با زنگلوله های در باد ، با این پنجره، این پرده ، این هوای پنهانی.م

....

ادامه این شعر را در ماهنامه دانوش شماره تیرماه بخوانید.م

No comments: