Tuesday, August 31, 2010

که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق


Manhattan beach
Photo by Sheida Mohamadi

جاهای زیادی بود در اینجا که باید می دیدم اما "جا" جا شد در نام و دیدار. هر جایی مرا کشاند به کسی که دستش بوی یاس و ریحان می داد. پشت دیوارهای زیادی ماندم. اما همین روزهای بی رحم گاهی هم خنده دار می شوند. شکل سلام می شوند. شکل دلتنگی برای دیدار کسی که گاه دیگر "کس" نیست، خاطره ای است که کم کم شکل اندوه می گیرد. فقط شاید اشکال از حافظه من است یا دل بی کینه ای که یادش می رود "فراموشی" را. فراموشی همین خط خوردگی هایی که شکل خاطره شدند. اما دل دل می زند که برود و خودش را پس بگیرد از همه درود هایی که بدرود شدند روزی. آنها فراموش کردند و تو فراموش نمی کنی، برای همین سفر را انتخاب می کنی تا شکل راه شوی و راه شکل باقیمانده آنها.
از این میان چیزهای زیادی بود برای دیدن و شنیدن. باید باربد را بگذارم در تخت و یواش بی آنکه گریه اش در بیاید از خانه و شهر بروم. عکس ها و اسم ها را می گذارم اینجا، دیوار قرمز ایوان لیلا و نامه های من و عکس های دریا را می بوسم و همین جا می نویسم بدرود آفتاب فرح بخش امروز.
پاییز در راه است و من وسوسه رفتن دارم. رفتن بی شماری که در شمارش رنگینش چند پاچین خاطره و خطر دارد. برای دیوارهای فردا، یادگاری بسیار می نویسم. سعی می کنم عکس هم بگیرم از اقیانوس آرام تا اقیانوس آتلانتیک. اوه! ازغرب این سلام تا شرق ابرها و باران ها راه بسیاردارم. تا رسیدن نامه بعدی سلام!م

No comments: