Wednesday, June 26, 2024

آخ کجایی ای زن قشنگ؟

همه جا خاکستری است. سکوت دکتر و حنجره من. می گویم بیش از این نمی توانم. زمان همین جا مانده است. خسته ام از صدای خودم. از همین تکرار آوای “من”.

-I am so sorry. It’s a big trauma…

-Even I’m tired of hearing
that. Thanks. But I am sorry, I don’t want to be rude.

-I understand.

سکوت می کنم. سکوت می کند. حجم انبوهی از گوشت و عینک.

Well, what’s next?

سکوت می کنم.

-We have only 30 minutes left.

– خسته ام. از سال ۲۰۱۱ نخوابیده ام. یعنی خواب عمیقی نداشته ام. دلم می خواهد بخوابم.

بعد تنم را در خودم جمع می کنم. نیم چرخی می زنم به سوی پنجره. از طبقه هشتم به بلوار بلند ارواین سنتر نگاه می کنم. خسته تر از پیش در خودم حلقه می زنم. می گوید «نمی خواهی ادامه بدهی؟» می گویم از صدای خودم خسته ام. از پژواک دردی که دیگر گویی رنگی از شکوه گرفته است. می خواهم بی ندایی از خویش، رها از خویش بروم.

خیره می شوم به حجم خاکستری. می گویم دلم می خواهد چون این مارمولک، زیر سنگی خاکستری بخزم به دنیای زیرین. هم رنگ سنگ، پنهان در درخت.



بخشی از داستان «کجایی ای زن قشنگ؟» منتشر شده در سایت اوای تبعید


#شیدامحمدی
#داستان
#ادبیات
#sheida_mohamadi
#sheidamohamadi
Photo by dear Fereidoon

No comments: