حکایتِ شعر شیدا محمدی و عشق، به راستی نیز چنانکه خودش میگوید، حکایت آدمی و وطن است. شعر او در عشق و با عشق نفس میکشد؛ چنان عشقی که نظیرش را نه در شعر نسل امروز، که در افسانههایی که از ازلی بودنِ عشقِ شیرین و فرهاد باقی مانده است باید جستوجو کرد. این است که از او میپرسم: سخن گفتن از عشق به این شکل، تا چه میزان میتواند همچنان در شعر امروز جایگاهی داشته باشد؟ و او پاسخ میدهد: عشق وطن من است
این شروع خوب گفتگو من با سپیده جدیری در روزنامه شهرگان کانادا ست به مناسبت انتشار یواش های قرمز .عمیق ترین کلمه ها را می توان میان دو شاعر شنید. میان کنکاش و گفت و شنود آنها. از همین رو این گفتگو را بسیار دوست دارم. نگاه پرسشگر و دقیق سپیده جدیری و شیوه خواندن شعرها را از منظری دیگر. این مصاحبه به تازگی به همراه سه شعر از این مجموعه در روزنامه شهرگان منتشر شده است که می توانید در این لینک بخوانید.م
Spring in Prague, Sheida Mohamadi and Sepideh Jodeyri
یک – پیش از هر چیز، از آنجا که به نظرم رسید نامِ هر شعر در کتاب شما خودش بخشی از شعر است، دوست دارم از زبان خودتان بیشتر در مورد علت این نوع نامگذاریها بدانم و همچنین انتخابِ نامِ خود کتاب.م
ما کی می گوییم قرمز؟ قرمز کجا اتفاق می افتد؟ یواش کجاست؟ یواش در خودش یعنی چه؟ "قرمز" آن آتش مست. عشق پنهانی. حرف پنهانی ست. رنج ناشی از کاوشی عمیق. م
و "یواش" آن خالیِ عمیقی است که در ما آرام گرفته است و پنهان از آن سخن می گوید. هشدار می دهد. "دستش را روی سرت گذاست و گفت به آب نگاه کن" از کیفیت نگاه سخن نمی گوید بل با نشانه ها نشانت می دهد که "شو" بشو. که خطر کن. عاشق شو. از گوشه امن، از خوشبختی ساختگی پرهیز کن. سفر کن. سفر شو. عشق شو.م
در گرگ و میش این هوا
صدای دارکوب و این کاج های سوزنی که آدم های یواش غروبند
با همین درخت هایی که اسمشان را نمی دانم
و هر روز با باد حرف های قرمز می زنند
از اسمت خوشم می آید.م
بریده ای از شعر سالونگ/2008
" یواش های قرمز" نشانه های عاشقانه ای است که تنها با پنهان کردن آنچه بیان می کند می تواند مخاطب را مورد خطاب قرار دهد. اما جهانی كه قابل درك است، زبان است؛ و تاویل از طریق زبان است که اتفاق می افتد. هانس گادامر معتقد است كه انسان، زمانی معنای واقعی یك متن را در مییابد، كه پیش از آن، سؤالاتی برایش مطرح شده باشد. به عبارت سادهتر، او معتقد است كه هر نكته در یك متن، در واقع، پاسخ به یك سؤال است. او، میان متون مكتوب و ذهنیت فعال خواننده، اعتقاد به نوعی جریان عقیدتی دارد. متن، پیامی را ارسال میكند؛ و ذهنِ خواننده، بلافاصله آن را دریافت میكند.م
اما برگزیدن این نام "یواش های قرمز" برمی گردد به سال 2008 و شعری به این نام. م
دستانم از گندمزار می روید
از فکرِ مستی که همین الان به سرم می زند
لخت شو لخت شو محبوبم.م_
بریده ای از شعر "یواش های قرمز" 2008
دو – آینه در چند شعر شما نقش پر رنگی را ایفا میکند، هر چند از آن نقش نمادینِ شعرهای شاعرانِ پیشین فاصله گرفته است و انگار شعر شما تعریف جدیدی از آن به دست میدهد. چرا در این اشعار، آینه و آینه بودن دغدغهتان بوده است؟
معنای هر چیز از برخورد ویژه ی آگاهی "من" و جهان بیرونی حاصل می شود. و جهان بیرونی عینیتی است که در ذهن من حاضر می شود و آگاهی به این اندیشه، تخیل و یادهاست که آینه ای می سازد از دنیای ذهنی شاعر برای خواننده متن. آینه ای که وضعیت شاعر را منعکس می کند.، آن وضعیت "تعلیق" را؛ و ذهن خواننده آینه ای است که معنای متن را بر بستر شرایط تاریخی در خویش منعکس می کند.م
سه - «هوا/ هوای وقت است/ یا!/ هوا/ هوای بیاست.» این سطرها جای تقدیمنامچهی کتاب نشسته و در عین اینکه خودش یک شعر کامل است، از مضامین عاشقانهی شعرهای کتاب حکایت دارد. یعنی خواننده با خواندن این سطرها آماده میشود که کتابی از شعرهای عاشقانه را پیش روی خود ببیند، و همین طور هم هست. حال، یک سؤال: اینکه در سراسر این کتاب، عشق به عنوان تنها دغدغهی ذهنی شما معرفی میشود، مختصِ این کتاب است یا همهی شعرهایتان از گذشته تا حال؟ به نظر شما سخن گفتن از عشق به این شکل، تا چه میزان میتواند همچنان در شعر امروز جایگاهی داشته باشد؟
انسان زیست جهان را از طریق زندگی اش تجربه می کند پیش از هر اصولی. و ادبیات بیش از هر چیزی نوعی فلسفه است و فلسفه من در هستی، پیچیدن در این عشق است که از طریق شعر، این اندیشه روایت می شود. اما دوران تاریخی که شاعر در آن می زیید شرط مهمی است در خوانش متن. این شرایط تاریخی اگر چه برای شیدا، همین زمانی است که بر ما می گذرد اما برای منِ شاعر، جستجو در پی مطلوبی است که نیامده است. ایجاد موقعیتی است که امکانش نیست اما در حال شدن است. امید به آینده ای روشن است برای انسان معاصری که پیچیده در تباهی و تنهایی است. عشق اگرچه پاسخ دلهره ی هستی نیست، دلهره ی وضعیت وجودی در برابر خویشتن، در برابر انتخاب آزادانه ی انسان و دلهره بی خبری از نتایج آن. اما عشق تنها انتخاب آزادی است که انسان وحشت زده از تنهایی و تنها ماندگی در بحبوحه جنگ و نابسامانی و بی پناهی می تواند به آن بگریزد. توانایی برای تغییر است. امکان گزینش است.
عشق غلبه ی خیال پیوستگی است بر هراس فرو پاشی.م
عشق وطن من است.م
چهار – شیوهی تصویرسازیها و کارکرد کلمات در شعرهایتان، همگی حکایت از نو بودن و سبکِ خاصِ شیدا محمدی بودن دارد؛ سطرهایی نظیر: زبانم چقدر خنگ است؛ این شیشهی شراب با دهان من دهان تو را دارد؛ دارم با صدای بلند ابرها شعر میگویم؛ مردی با چشمهای تابستانی/ با چشمهای بستنی؛ و دوباره جای پای چقدر بزرگِ تو؛ تا تو چقدر برف میبارید؛ هوا/ باغِ نعناست امشب؛ من با بوی این تخت و لحاف موسیقی شدم... فرآیندی را که یک شاعر، صاحب امضا میشود، چگونه میتوان برای شاعرانی که عادت به شبیهِ همدیگر نوشتن دارند توضیح داد؟ از تجربهی خودتان در رسیدن به سبکی خاص برایمان بگویید.م
نوشتن برای من اعتراضی ست علیه فراموشی. فراموشی که پیش از مرگ اتفاق می افتد. تلخ تر از مرگ است. نوشتن اعتراضی است به آن صدای غالب. صدایی که فراموشی می آفریند. تسکینش در سکوت من است. در سکوت ماست. در پذیرش. در تسلیم. نوشتن برای من طغیان است بر همه ی آنچه که بوده ام. بر همه ی آنچه می توانسته ام باشم. چرا که شعر عین زیستن است برای من. خود شدن است. و شدن ممکن نیست مگر اینکه آگاه باشی بر انتخابِ آزادت در برابر خویش. یعنی دانستن اینکه مرگ گریز ناپذیر است و پیش از آن تنها تو فرصت پذیرش این مسئولیت را داری. مسئولیت در برابر خویش و این سخت دلهره آور است. سخت پناه جو است. در برهه هایی من نیز چون گنجشکی پشت سنگ پناه گرفته ام، غافل از اینکه باران و آفتاب بر من سلطه دارند. آسمان پوششی ندارد، پس باید لخت شو. لخت در برابر آینه خویش. م
تجربه خود بودن و خود زیستن. خواندن و خواندن و خواندن و نگاه کردن. این هنری است که بیش از هر دانشی، بینش می طلبد. نگریستن به خویش، به خودِ خودش. به آوازهای کمیاب. به تاریکی های در راه. به تنهایی های بی پایان. به رنگ. به بو. به حرف که این همه تنها اینجا می بارد و عشق...م
پنج – با دو شعر «به استانبول نگاه میکنم با گوشهای مست» و «هوای باران و فرشته» بیش از تمام شعرهای کتابتان همذات پنداری کردم... خود شما کدام شعرهای کتاب را بیشتر به روحیات امروزتان نزدیک میدانید و چرا؟
بی شک این دو شعر محبوب من هم هستند به ویژه پس از ترجمه به زبان های متعدد. با این همه سالها در سوگ آن "آهوی مرده ام" بودم که پیش از این دست مرا می شناخت. دستی که "گردنبند بنفش را از بهشت دزدیده بود". حالا اما پس از رها شدن از این تعلیق، چنان سبکبار و بی دل شده ام که گویی همه اینها پیش از من بوده اند و دیگر متعلق به من نمی باشند اگرچه همه ی آنها نیمه ناتمام من هستند. نیمه خاموشم. م
شش – شما کتاب داستان هم در کارنامهتان دارید. این روزها هم داستان مینویسید؟ میشود روایتگری در شعرهایتان را به داستاننویس بودنتان مربوط دانست؟
همیشه گفته ام که روحی وحشی و کولی وش دارم. سفر در زندگی و روایت من جاری است و از همین رو شعر من تصویری است و تصویرهایم، شاعرانه هایی است که طبیعت و ساکنین اش به من بخشیده اند. پس من روایتگر خیال آن خواب هایم در بیداری. روایتگر آن جستجوی بی پایان در پی خویش، اراده غلبه بر خویش. شاعری، کودکی است و تنها شاعرانند که کودک می مانند. کودک در مواجهه با شگفتی نخستین. نخستین کلمه. نخستین دیدار. نخستین معاشقه... شگفتی روبرو شدن با هر آنچه در جستجویش هستی. حیرانی. عاشقی. دلشکسته، پریشان و تنها می شوی و هنگامی که هیچ نیستی، هیچ چیز جز صدای درونت، آنها را رو به آینه روایت می کنی. این یعنی داستان. داستانی چون "مراکش دور است"1؛ "هنوز برای انگشتان تو برهنه ام"؛2 روایت " عشق آموخت مرا جور دگر خندیدن"3"نامه های سرخ از اتاق زرد"، 4"با خلق اندک اندک بیگانه شو، با خویش به یکباره" 5 " شمع خندید به هر بزم، از آن معنی سوخت! خنده بیچاره ندانست که جائی دارد" 6 "بیقرارم چو مرگ در پی طاووس" 7 "شب رفت و سحر نشد، شب آمد" 8 "جانا چه گویم شرح فراقت/ چشمی و صد نم جانی و صد آه" 9 "فراقِ دوست، اگر اندک است ؛ اندک نیست" 10
و در سایت رندان Iran.com منتشر شده در_
منتشر شده در فصلنامه باران شماره 38-39_
منتشر شده در سایت آزادی بیان 5_
4، 5، 6، 7، 8، 9، 10 Snapshot of Infinity منتشر شده در بالاترین و_
هفت – کتاب بعدی که باید از شیدا محمدی چشم انتظارش باشیم، مجموعه شعر است یا داستان یا در حوزهی دیگریست؟ دربارهاش بیشتر برایمان توضیح دهید.م
شاید همه ی اینها سپیده خوبم. با این همه شعر "جانِ جانان" است مرا.م
مجموعه شعرهای کوتاهم و هایکوها را برای کتاب بعدی آماده چاپ کرده ام که زبان و فضای شعرها متفاوت از کتاب "عکس فوری عشقبازی" و "یواش های قرمز" است. همچینین مجموعه داستان های کوتاهم را که در این اقامت ده ساله در آمریکا نوشته ام. و سفرنامه هایی که روایت سرزمین هایی است که دیدار کرده ام و یا چون مسافری در خلد در آن سکنی گزیده ام. قصه ی آدم هایی که ملاقات کرده ام، گفت ها و شنیده هایی که شاید روایت تاریخی باشد از زندگی شاعری در غربت. با این همه زمان چرخه ای ما اندک و فرصت ها نامحدودند سپیده عزیزم. بگذار با سطری از شعر " در این هوای تنبوری" حرفم را به پایان برسانم:م
بیرون این گلدان هیچ چیز جدی نیست
نه اتش سوزی ملیبو
نه شعارهای روی دیوار قندهار
نه این همه جنازه های بو گرفته در بغداد.م
سه شعر لحن زخمی خودم ، با چشم های نگو و به استانبول نگاه می کنم با گوش های مست را هم می توانید در همین شماره در روزنامه شهرگان بخوانید. م برای آن دوستانی که کتاب را تهیه کرده اند یادآوری می کنم نسخه بی غلط شعر با چشم های نگو پیش از این در پیوند سرا و همچنین در شهرگان منتشر شده است. م
No comments:
Post a Comment