روز جهانی زن برای جهان من جمع شده است از جان زنانی که با بودنشان به زندگی من رنگ و بوی دیگری بخشیدند. و هر کدام شکلی به شیدای درونم و شعرم داده اند. از میان نام های بسیاری که هستند و هنوز هم پس از نبود صدایشان، در زندگی و یاد من جاری اند فیروزه یحیی است. فیروزه ی نقاش و شاعر و از آن مهم تر ساکت و سخی. کمتر زنی را به بخشندگی دست و دل او دیده ام که در سکوتش هویتی دیگر داشت. تهران بدون فیروزه نیمه ی سیبی است گندیده که همه خوبان مرا یکجا در سیاهچاله ای به نام بهشت زهرا بلعیده است. فیروزه که رفت سه ماهی به من خبر ندادند، پس از آن شب شوم هم چند شبی بیمارستان ماندم از غصه ی جهان بی او. نتوانستم سالی بنویسم حتی در سوگ او چون نمی خواهم باور کنم تهران فیروزه ندارد.م
من
هر روز
مرگ را ملاقات می کنم
او
سر راه جهنم
خودفروشی می کند!م
فیروزه یحیی
از کتاب"هیچ معلوم نیست چه کار می کند" م
فیروزه یحیی، شاعر و نقاش
اگر
نقاش بودی
در این اتاق تاریک
پنجره ای می کشیدی
و نور می کاشتی
به یاد آن رور
آن روز بلند آفتابی!م
نقاش بودی
در این اتاق تاریک
پنجره ای می کشیدی
و نور می کاشتی
به یاد آن رور
آن روز بلند آفتابی!م
No comments:
Post a Comment