گفتگوی نیلوفر رستمی با شیدا محمدی در رادیو کوچه. متن کامل این گفتگو را می توانید در اینجا بخوانید.م
نیلوفر رستمی / رادیو کوچه
شیدا محمدی، شاعر نسل جوان در پاییز 1382 ایران را ترک کرد و اکنون نزدیک ده سال است که در آمریکا به سر میبرد. سختیهای مهاجرت و زندگی در غربت او را از میل و خواسته همیشگیاش یعنی شاعر ماندن دور نکرد بلکه چندگانه زیستن به او پختگی برای بهتر نوشتن را داد. او اکنون نه تنها در میان ادبیاتیهای داخل چهره شناخته شدهای است بلکه در سالهای اخیر در همایشهای دانشگاههای معتبر آمریکایی برای شعر خوانی دعوت شده است و برخی از شعرهایش توسط مجلات و آنتالوژیهای آمریکایی منتشر شدهاند. تا به حال دو کتاب شعر و یک رمان به نام «افسانه بابا لیلا» در کارنامه کاریش به ثبت رسانده است. اولین کتاب شعرش که در خارج از ایران منتشر شد با عنوان «عکس فوری عشقبازی" در سال 2007 بود و در حال حاضر کتاب «یواشهای قرمز» را در دست انتشار دارد. البته در ایران او روزنامهنگار بخش زنان و ادبیات نیز بود که پس از مهاجرت فقط شاعر بودن را انتخاب کرد.
My Self portrait, Creative by Sheida Mohamadi 2008
آخرین همایشهایی که برای شعرخوانی و سخنرانی دعوت شدید در دانشگاه بروان Brown, Providence در اسفند ماه سال گذشته و فستیوال کتاب دانشگاه USC, Los Angeles در اردیبهشت امسال بود. لطفن کمی درباره این همایشها بگویید؟
در فستیوال شعر لس آنجلس که در تاریخ 22-21 آپریل برگزار شد
چند شعر از من از کتاب The Forbidden ترجمه و ادیت شعله ولپه (Sholeh
Wolpe)، به زبان انگلیسی خوانده شد. تجربه خیلی مهمی برایم بود چون تقریبن
این فستیوال 140 هزار نفر به گفته روزنامه لسانجلس تایمز، مخاطب داشت و
مخاطبانش انگلیسی زبان بودند. همین طور همایش بینالمللی دانشگاه بروان که
تمرکزش روی ادبیات و فرهنگ خاورمیانه به ویژه ایران بود و تقریبن از تمام
کشورهای خاورمیانه هم، شاعر و نویسنده به خصوص از نسل جدید دعوت شده
بودند. در میان شاعران نسل جوان ایرانی فقط من و خانم پگاه احمدی بودیم.
این همایش از این نظر برایم اهمیت داشت که تا قبل از آن در هر همایشی شرکت
کرده بودم برگزار کنندگانش ایرانی بودند و تمام برنامهها نیز به زبان
فارسی بود و این در واقع اولین همایش بینالمللی به زبان غیرفارسی و با
مخاطبان غیرایرانی بود که در آن دعوت شده بودم. در این همایش باید سه شعرم
را با ترجمه انگلیسی میخواندم اما چون راستش برایم خیلی سخت است که شعر
خودم را ترجمه شده و به زبان غیرمادریم بخوانم از نویسندهای به نام
سوزانا پابوت ( (Susannah Pabotاز آمریکا خواستم تا من شعرم را به فارسی
بخوانم و او ترجمهاش را، که اتفاقن خیلی اجرای قشنگی شد. برنامه دیگری هم
در این همایش ویژه ادبیات معاصر ایران با حضور رابرت کوور، (Robert Coover)
رییس بخش بینالمللی ادبیات دانشگاه بروان، بهرام بیضایی، شهریار
مندنیپور، عباس میلانی و شهرنوش پارسیپور و من برگزار شد که هر کدام
سخنرانی کردیم. در حقیقت به صورت یک مناظره و گفتوگو. من درباره تفکر
سانسور در ادبیات ایران نه تنها در وجه سیاسیاش بلکه به عنوان فرهنگی
مردانه که در بین ما وجود دارد صحبت کردم.
چقدر طول کشید تا حس کنید پاهایتان روی زمین کشور جدید قرص است. معمولن سالهای اول برای مهاجران سخت میگذرد، برای شما چگونه گذشت؟
خیلی سخت، اما گذشت. در ایران روزنامهنگار و شاعر بودم و
وقتی به اینجا رسیدم هیچ چیز نبودم. یکباره ول شده بودم در جایی که
نمیشناختم. باید خانه و کار پیدا میکردم، زبان انگلیسی یاد میگرفتم که
همه اینها در نگاه اول به نظر خیلی ساده میآید. اما همین که بدانید از چه
سوپر مارکتی خرید کنید، چه آرایشگاهی بروید، چه طور لباس بپوشید، نوع
آداب معاشرت مردم اینجا را یاد بگیرید، حتا اینکه چطور رانندگی کنید زمان
زیادی میگیرد. مهمتر اینکه میدانستم دیگر نمیتوانم به زبان فارسی کار
کنم، و تمام دغدغهام شده بود یادگیری زبان کشور جدید. و تلاش برای این که
بخواهم همچنان شاعر بمانم، دردش را دو چندان میکرد. کنار اینها دلتنگی
مانند رود باریکی زیر رگههای من جریان داشت و هنوز هم.. و هیچ لحظهای
حتا در خواب رهایم نمیکند. با این حال شاید من شانس آوردم که در سالهای
اولیه مهاجرت وارد جایی مثل لسآنجلس با جمعیت انبوه ایرانیش، با مجموعهی
خوبیها و بدیهایش شدم. همین سوپر مارکتهای ایرانی، آفتاب و حضور
ایرانیها بسیار کمککننده بود. بهتدریج با زندگی آمریکایی پیوند خوردم
یعنی منظورم هر روز کار و مدرسه و رانندگی کردن در اتوبانهای طولانی است،
همین.
چطور شد که به خانه نویسندگان دانشگاه مریلند دعوت شدید؟
راستش مهاجرت واقعی و درونی من در همان زمانی اتفاق افتاد که
دانشگاه مریلند من را به عنوان شاعر مهمان به خانه نویسندگانش دعوت کرد.
من تا آن زمان در خلوتم مینوشتم و در جلسات ادبی ایرانیان کالیفرنیا هم
شرکت میکردم اما مهاجرت ذهنی من در سال 2010 با سفرم به واشنگتن دی سی
اتفاق افتاد. من 6 ماه در خانه نویسندگان بودم و در این مدت مدام با قشر
روشنفکر و نویسندگان آمریکایی برخورد داشتم که به شدت روی فکر و کارم
تاثیر گذاشت. من پس از مدتها در جریان رود قرار گرفته بودم. در جلسات
هفتگی شعر دانشگاه شرکت میکردم، در جلسات ادبیات یکی از کتابخانههای دی
سی که هر چهارشنبه میشد پاتوق نویسندگان و در آنجا آثارشان را برای
یکدیگر میخواندند شرکت میکردم و دوستان خوبی پیدا کردم که هنوز هم
شعرهایمان را برای یکدیگر میفرستیم و حتا در آن دوره چند شعر من را هم
ترجمه کردند و خواندند.(ترجمه دکتر احمد کریمی حکاک و Zein (El Amine,
Stylus Magazine وظیفه من به عنوان شاعرمهمان خانه نویسندگان این بود که
فقط بنویسم و بخوانم. شاید در نگاه اول به نظر ساده بیاید چون من از
ایالتی(کالیفرنیا) به ایالت (مریلند) دیگر در داخل آمریکا سفر کردم اما در
نگاه من مانند زلزله 7 ریشتری بود. فاصله بین کالیفرنیا تا واشنگتن دیسی 3
هزار مایل است و به همان مقیاس هم فرهنگ، مردم، آب و هوا، حتا نوع لهجه و
حمل و نقل شهریش متفاوت است. حتا روزهای اول ورودم وقتی آنها انگلیسی
صحبت میکردند چون با لهجه متفاوتی بود نمیفهمیدم، درست مثل روزهای اول
ورودم به آمریکا که یک کلمه هم انگلیسی نمیدانستم. همان سال در این منطقه
برف شدیدی بارید که خودشان میگفتند در تاریخ صد سال اخیر بیسابقه بوده
است و من به مدت ده روز که شهر زیر برف تعطیل شده بود چون اتومبیل نداشتم
در اتاقم در خانه نویسندگان ماندم. ده روز ماندن زیر سقف اتاقم زیر برف و
باران مریلند تجربه عجیبی بود. فقط من بودم و کامپیوتر و برفی که از پشت
شیشه میبارید. فقط یک سری دانشجو در خوابگاه مانده بودند و آنها تمام
روز و شب در حال خنده و برف بازی بودند و همه این اتفاقها پشت پنجره من
میافتاد بدون اینکه من احساس تعلقی به آنها بکنم، بدون اینکه فکر کنم
حتا یک لحظه میشود این پنجره را باز کنم و با آنها حرف بزنم و بگویم چقدر
تنهام، دلتنگم، چقدر میخواهم برگردم. درست همان احساس روزهای اولیه
مهاجرت را داشتم اما آرام آرام بر ترسم فایق شدم. راستش من بهترین شعرهایم
را در همان ده روز نوشتم.
University of Maryland, Poem Reading with Zein El Amine, Poet and Translator, 8 March 2010
شنیدهام که در آمریکا ادبیات فارسی تدریس میکنید،
شغلی که خیلی از ایرانیها در مهاجرت دوست دارند انجامش دهند، لطفن کمی از
این تجربه که الان به شغلتان تبدیل شده بگوید.
راستش در همان زمان که در خانه نویسندگان مریلند مشغول کار
کردن روی مجموعه شعرم بودم از سوی بخش فارسی دانشگاه مریلند (دکتر احمد
کریمی حکاک و دکتر نهال اکبری) دعوت شدم تا به دانشجویان آمریکایی ادبیات
معاصر فارسی تدریس کنم. آنها دانشجویان دوره فوقلیسانس فارسی بودند.
شخصن برایم خیلی تجربه جالبی بود که برای آنها از صادق هدایت، احمد شاملو،
فروغ فرخزاد، ابراهیم گلستان، سیمین دانشور، نویسندگان داخل ایران،
ادبیات مهاجرت.. حرف بزنم و یا مثلن از شیوههای سانسور در ادبیات ایران.
جالب این بود که آنها کاملن به روز بودند و همه خبرهای ایران را چه در
حوزه ادبیات و چه حوزه سیاسی دنبال میکردند. این همکاری بعد از پایان
دوره من در خانه نویسندگان نیز ادامه پیدا کرد و تا اواسط سال 2011 مشغول
تدریس بودم تا اینکه به دلایلی بودجه این بخش دانشگاه کم شد و من هم
دلایل شخصی دیگری برای برگشتن دوباره به کالیفرنیا داشتم. الان هم مشغول
تدریس در شمال کالیفرنیا هستم.
به نظر می رسد شاعر هم برای حفظ حضور و اعتبارش در
کشور جدید نیاز به برخورد با هم قشر خودش را دارد. چقدر در این ارتباطگیری
موفق بودهاید؟ تا چه حد شعر انگلیسی میخوانید و با شاعران آمریکایی در
تماس هستید؟
راستش خود آمریکاییها هم جمعیت پراکندهای هستند، فرهنگشان
فردی است و خیلی ارتباطهای تنگاتنگی ندارند. اما من در دورهای که در
واشنگتن دیسی بودم با آمریکاییهای شاعر و نویسنده خیلی آشنا شدم که گفتم
با چند نفرشان هنوز هم در ارتباط هستم. با این حال بیشتر با جامعه ایرانی
در ارتباط هستم. در جنوب کالیفرنیا شنبه اول هر ماه جلسات ادبی (گروه
شنبهها) برگزار میشود که در میان محافل ادبی ایران هم خیلی معروف است
چون در این جلسات نویسندگان مهاجری مانند خسرو دوامی، عباس صفاری، سودابه
اشرفی، مجید روشنگر، ملیحه تیره گل، فریبا صدیقیم، بیژن بیجاری، مجید
نفیسی، منصور خاکسار، پرتو نوریعلا، مهرنوش مزارعی، یاشار احدصارمی،
شیرین دخت دقیقیان و …شرکت میکنند. از برگزاری این جلسات حدود 20 سالی
میگذرد. در واقع میشود گفت این جلسات یکی از اتفاقات مهم ادبی در
اینجاست که متاسفانه به نظرم این جمع هم دیگر رونق همیشگیش را از دست داده
است و همه پراکنده شدند. بهرحال این تنها جمع ادبی بود که من تا سال 2010
در آن شرکت میکردم.
Washington D.C. with my American Poet, 2010
شما دومین کتاب شعرتان را در خارج از ایران در دست انتشار دارید، روند انتشار کتاب شعر در مقایسه با ایران چگونه است؟
متاسفانه در خارج از ایران فقط یکی دو ناشر معتبر در حوزه
ادبی وجود دارند که یکی از آنها نشر «باران» در سوئد است. اینجا انتشار
کتاب زمان طولانیتری را نسبت به ایران میگیرد برای اینکه امکانات اینجا
محدودتر و هزینهها بسیار زیادتر از ایران است. فاصلههای میان نویسنده و
ناشر و همینطور مخاطبان بسیار زیاد است. پراکندگی ایرانیان در خارج از
کشور یکی از مشکلات بزرگ ناشران و نویسندهگان است که چطور کتابشان را به
دست مخاطب برسانند. و شاید به همین علت باشد که نویسندگان خارج از ایران
بهتدریج میپذیرند که نباید توقع مخاطبان زیادی داشته باشند. بعضی از
نویسندگان هم که مشکل سانسور ندارند بیشتر کتابهایشان را برای انتشار به
ایران میفرستند.
میگویند مهاجرت یکی از دلایلی توقف شاعر و نویسنده
است، یکی از دلایلی که دیگر نمیتوانند اثر خوبی خلق کنند. تا چه حد با این
نظر موافق هستید؟
من فکر نمیکنم مهاجرت باعث خللی در کار شود. این ذهن آدم
مهاجر است که نمیگذارد موفق شود. برای خود من مدتها طول کشید تا به این
درک برسم که دیگر نه آنقدر به سرزمین مادریم که یک روز ترکش کردم تعلق
دارم و نه به سرزمینی که اکنون در آن زندگی میکنم. باور اینکه به هیچ کجا
تعلق ندارم بزرگترین کمک بود. همین زندگیهای دوگانه روی فکر من تاثیر
شگرفی گذاشت. یاد گرفتم که گذشتن از مرزهای خودم مهمتر از گذشتن از مرزهای
جغرافیایی، زمانی، سیاسی و .. است. فهمیدم سختترین چیز این است که با
خودم کنار بیایم. آدم وقتی با خودش به صلح برسد میتواند سهمی از شادی را
هم از جهان به دست بیاورد. و هم آن را در جهان پیرامونش منتشر کند.
من این ایده را باور ندارم، ما نویسندگانی مانند جومپا لاهیری
یا میلان کوندرا و خیلیهای دیگر را داریم که در مهاجرت بهترین کارهایشان
را خلق کردند. در مورد خودم وقتی به زبان شعرم در کتاب «عکس فوری عشقبازی»
نگاه میکنم که اولین کتاب شعرم در آمریکا بود و آن را با «یواشهای قرمز»
که اکنون در دست ناشر است مقایسه میکنم، میبینم چقدر تفاوت پیدا
کردهاند، چقدر زبان و فرم شعرها پختهتر شده است.
University of Maryland with Dr. Karimi Hakak, Dr Yarshater, Sheida Mohamadi and Dr Houra Yavari
No comments:
Post a Comment