دست درخت را تا میگیرد لک لکها از آب میآیند بیرون
رقص شاد و شنگ میپاشد
من اسمها را میشناسم.
حروف حیران و شیدا
و راه از همین جا میگذرد با محبوبم
بارانهای قدیس
سنگهای مهربان
و احساس آسمان خیلی آبی.
میدانم اینجا با این منارهها و گنبدها با چشمهای خوش هوای تو
با دستهای موسیقیِ خودم و این فیروزهها
خانهای است از آنِ زن و مردی که از منقار سیمرغ افتادند
و بلند بلند خندیدند.
تو این تماشا را میشناسی محبوبم
زیر این سنگهای منقوش دوستانمان خوابیدهاند
دوستان سماع
دوستان مترنم.
شعر معبد بهار در ویژه نامه نوروز 1390 در والس ادبی منتشر شده است.
تو این تماشا را میشناسی محبوبم
زیر این سنگهای منقوش دوستانمان خوابیدهاند
دوستان سماع
دوستان مترنم.
شعر معبد بهار در ویژه نامه نوروز 1390 در والس ادبی منتشر شده است.
No comments:
Post a Comment