Tuesday, September 20, 2011

عشق تاریکی های تاریکی دارد

آینه که ایستاد

عقربه‌ها دهان باز کردند

.بلعیدند مرا


دندان‌هایم سفید سفیدِ سفید

در سفالی کاسه وُ دستت چرخاند و چرخید در سرم

تاریک شد لب‌هایم وُ حرف حرف کم‌آورد

مرا تو را دلتنگ بودم. م




وقتی چروک چروک می‌خوردم در ملافه

از آینه برمی‌گشتم چشم

زل زده بود به انگشت‌هایم

از چروک تنم بیرون نمی‌ریختم

منم

زنم

بسیار گریسته بود در تو.م



از خیابان که به قدرِ تهِ کفشِ توست برنمی‌گردی

و جا می‌مانی در پادری خانه

در جا پای بزرگ رویِ برف

و این صدای تاریک باد از سوراخ‌ها

دختر باران ن ن ن! م



از عکس که برمی‌گردی

تمام‌قد مادرم می‌شوی

صدایم می‌زنی و می‌ریزی از لب‌های پنجره م

دخترِ باران!م



آینه گلویش می‌گیرد

من از عکسم می‌آیم بیرون

و فقط

از چشم‌های تو یک ریز می‌بارم. م




این شعر در روزنامه فرهیختگان به چاپ رسیده است.م



1 comment:

دوشرگه said...

ترجمه شعرهايي از: بهاره رضايي، مانا آقايي، احمد شاملو، ليلا کردبچه، شيدا محمدي، احمدرضا احمدي به زبان تركي آذربايجاني

http://dusharge.blogfa.com/

http://dusharge.blogfa.com/post-441.aspx