Tuesday, March 1, 2011

انارستان نام دیگر تو بود تهران

می گویم "وطن" برای من دیگر در زبان است. زبانی که با آن می اندیشم. می نویسم. می خوانم. زبانی در زمان های من. این زمان خونریز در چشم های من. این زمان منقار در کلاغ من. این زمان گنبد های فیروزه ای با صدای اذان موذن زاده. این زمان کوچه های خاکی. اتوبوس های فشرده با بوی عرق. با تنشِ مردان حرامزاده. با چندش هر روزه و خفه شدن پی در پی با زور. با خفقان. با مرد. با باتوم.م
زمان یعنی تهران در ساعت من خوابیده است. در خواب من. هی هر روز منفجر می شود. می گرید. می درد. می خندد اما در رویای من بام تهران. از توچال بالا می رود تله کابین قرمر. پدرم دستش را می اندازد گردنم. می گوید نترس. من به دست هایش اعتماد می کنم. از بالا مرا سُر می دهد روی برف ها. می خندم. قهقه، رها. پاسدارها می آیند. سبز. قهوه ای. "می گویند نخند لکاته" بابا می آید جلو. مانتو سورمه ای من خیس است. بلندم می کند. می گوید" مودب باش آقا" می گوید " بی غیرت دخترت را ول کردی وسط این پسرها" بابا دستم را می کشد. چشم های سبزش می لرزد. مانتویم خیس است. چشم هایم خیس است. معنی لکاته را هنوز نمی دانم. اما بعد از آن هر روز در تاکسی می شنیدم. در اتوبوس وقتی سر مرد داد می کشیدم " دست کثیفت را کنار بکش" در دانشگاه می شنیدم وقتی می گفت "مقنعه ات را جلو بکش" " با این مرد چه نسبتی داری؟" آه خدای من هر روز ..هر روز در زبان همین وطن، من لکاته ای بودم بی چشم و رو که می خندید که خنده اش حرام بود. موهایش حرام بود. زبانش حرام بود. خوابیدن با او گناه داشت. تنش گناه داشت. زن بودنش گناه داشت.م
زبان در زمان من قفل شده است در ظهیر الدوله. وقتی با سیمین بهبهانی به جلسه کانون نویسندگان می رفتم. منوچهر آتشی زنده بود هنوز. فرخ تمیمی، م. آزاد هم بود. خیلی ها بودند. سید علی صالحی از همه مهربان تر بود. جوان آن جمع بود. شعر "یادگاری دستی در گلوی پاییز " را خواندم. لپ هایم گل انداخته بود وقتی همه آنها دوره ام کردند. کسی نمی دانست این اولین شعر من است. همه از آمدن شاعری حرف می زدند که زنی نویدش را داده بود! من اما این ها را دوست نداشتم. من صفحه کاهی روزنامه را دوست داشتم. بوی کاغذ را. نثر آن سال ها را. عاشقی با عصرها. با قهوه های خوشبو کافه ها. با ترس گرفتن کمیته. 18 تیر و بستن خیابان و صدای تیر اندازی... تیر اندازی... تیر اندازی...م
سیمین گفت" ول کنید دخترم را" بابا هم همان روز همین را گفت. بعد ها او گفت. تو گفتی. من گفتم.م
اما من آن تهران را ول کردم. او مرا هنوز نه. در زمان من همه همان طور در آن روزها ماندند. بابا موهایش سفید نشده است. سیمین بهبهانی هنوز دو چشمش می بیند. هنوز ایران درودی خواهرش زنده است. نقاشی هایش نارنجی و بنفش است. پوران فرخ زاد پاهایش درد نمی کند. آلاله را دستگیر نکردند. هنوز انجمن غزل هست. فریده هنوز با آن چشم های وحشی و جذاب شعر می خواند. فیروزه هنوز در زعفرانیه خرمالوهای نارنجی را می چیند. در نقاشی های آبرنگش دلتنگی مرا می کشد. هنوز مرا در بغلش جا می دهد. تسبیح شاه مقصود می اندازد گردنم. هنوز من در زمان او در پاترول قهوه ای دارم از خیابان دروس می گذرم. می گویم بپیچ این کافه و می رویم و من شعر " اندوه کالسکه بلاتکلیف " را می نویسم.م
هنوز خداداد مرا از جمشیدیه بالا می برد. سنگ به سنگ. من هنوز دارم افسانه بابا لیلا را می نویسم. شعر عقب روزهای من است. عقب زبانم که گیر کرده است در مرقد های بیشمار. در گورهای بی نام. در اسم کوچه ها که شهید شهید می میرند در خاطره من.م
آخ تهران من ، تهران روزهای کودکی و برف. روزهای پشت بام های کاه گلی با پشه بندهای توری سفید. تهران پنجره های کوچک و چشم چرانی های بچگی. پیاده روی با سپیده. طعم سیگار مور. تهران در پارتی های شبانه. در رقص نورهای مشکوک. در صدای ضربه و ریختن قلب ها. ریختن سربازها. ریختن باتوم ها. صدای جیغ ها جیغ ها جیغ ها آخ باز باتوم باز لکاته لکاته لکاته...م
در همه قصه ها باز یکی از یکی کم نمی آید. منم که کم می آورم. منم که تو را در زمانم کم می آورم شهر بی شعر من. شهر ساختمان های سنگی و برج های بی نور. شهر مردهای سیاه با معشوقه های بسیار. شهر دختران با روسری آبی، باز زبان مرا صیغه این خواب می کنی؟ باز مرا مصلوب این زمان می کنی؟ باز باتوم هایت را در تن خسته ام فشار می دهی؟
آخ تهرانم می خواهم فراموشت کنم در زبانم. می خواهم همه شهرها را شکل تو ببینم. . می خواهم گیسوان زنانت را ببافم، آویزان آفتاب کنم روسری را از سر تو بردارم. گریه را از چشم هایت. همه فحش ها را از روی تنت پاک کنم. عروست کنم در شبی حنایی. بیایی با دف و تنبور و آواز . زبانم را از این گز گز تهوع آور دربیاوری. ناخن هایم را لاک بزنی. لباس بنفش تنم کنی. دستم را بگیری و ببری همه کافه های نیمه راهت را نشانم بدهی. قهوه ای بنوشی و بخوابی در انارستان. در چنارستان بخوابی در همه شعرهای گمنام.م




1 comment:

فرشيد جوانبخش said...

شهر غمگين من . شهر آرزوهاي دور و با م هاي ريخته