Monday, March 21, 2011

اوم


کویر بود انگار. ترجیح می دادم فکر کنم کویر لوت است. زرد و خاکی به رنگ غروب با گون های بی شمار که در رنگ رو به تاریکی به خاکستری می زد. تپه های شنی که رونده و مکنده بود. داشتم راه می رفتم به سمت آفتاب. بعد می دویدم با غروب. نفس نفس می زدم.
بابا می گفت " رویاهایت را جدی بگیر ، نشانه اند"
من داشتم به لاک های صورتی پر اکلیل نگاه می کردم. به رنگی که "کارین" به من داده بود. گفته بود بروم در مجلس ذکر آنها در معبد بودایی ها. جمعه اما مرا از نفس انداخته بود. نرفته بودم که به صدای "اوم م م م م م م " او گوش بدهم. گوشم پر از صدای وزوزی بود که از زردی آن زنبور مانده بود. نمی توانستم به صدای یکریزش گوش بدهم با آن دندان های سیاه و کثیف. داشت بادام می خورد و حرف می زد. گوشه های شال و صورتم پر از آب دهان او با بادام های ریز بود. حالم از بوی سیگار و سیرش به هم می خورد. اما داشتم سعی می کردم به چشم هایش نگاه کنم. به چشم های میشی رنگش که رام نمی شد. می خواست مثل حرف زدنش، مثل جویدنش وحشی باشد. یکریز از استاک مارکت حرف می زد. از قیمت رو به افزون نقره. "کارین" مرا کشانده بود سمت نقره کوب قلبم. گفته بود اگر بیایی در چشم های این عصر چیزی می بینی. باور کن این ها نشانه است." مرد اما هنوز داشت حرف می زد. دست مرا از دست های "کارین" جدا کرده بود. دست هایش را در جیب گذاشته بود و طوری راه رفته بود که انگار مرا نمی بیند. اما داشت در شیشه رد شال سفید مرا با کلاه پشمی ام دنبال می کرد. می خواست مطمئن باشد که رد پول را از ردیف نامرتب دندان هایش دنبال می کنم. "کارین" مرا کشانده بود پشت ماشین قرمز و گفته بود" در چشم هایت چیزی است که می توانم به تو بگویم اگر جمعه بیایی" و یک کریستال سفید گذاشته بود در دست های من. گفته بود این شانس می آورد. بعد نگاه کرده بود به شوهرش که او را تند تند در مقابل چشم های خجلت زده من می بوسید.
مرد برگشته بود با سیگاری گوشه لب و ما را نگاه می کرد. عجول و عصبی دنباله حرفش را گرفته بود که یعنی "هی من با توام" من اما دیگر صدایش را نمی شنیدم. گوشم پر بود از صدای "اوم م م م م م ..." ستاره ها ردیف ریخته بودند در دامنم. خم شدم که بردارمش. کفش سیاه و خاکی، پایش را گذاشت روی دست هایم. سرم را بالا آوردم. ایستاده بود مقابل آفتاب. حالا نور پشت او بود و من پشت به درخت نخلی که تو در یاد من کاشته بودی. پایش را محکم عقب کشید. ستاره ها، سکه های یک سنتی شده بودند، مسی و زنگ زده. با نفرت دستم را عقب کشیدم. با لبخند موذیانه ای خم شد و سکه را از میان خاک برداشت و با شیطنت خندید. سکه را به پیراهن آبی پر لکه اش مالید و گفت" سکه سکه جمع شود، دریا شود" بعد صدای عجیبی مثل خرناسه حیوانی زخمی کشیده بود. با نفرت تکیه دادم به درخت. نور نفسش گرفته بود. مرد سلانه سلانه رفت سمت در. بوی سیگار تندش با بوی سیر ریخت در هوای سمی شب. کسی زیر گوشم می گفت"اوم م م م م ..."
تکیه دادم به درخت. نفس نفس می زدم. مثل وقتی که افتاده بودم روی خاک. دیگر رمق آفتاب رفته بود. من همه کویر لوت را دویده بودم. همه تپه های شنی شبیه هم بود. موج دار و غلیظ. هی برگشته بودم به پشت سر نگاه کرده بودم. گاو زرد دنبالم می دوید. هر چه از نفس می افتادم، تندتر می دوید. شاید با کوتاه شدن عمر نور، بر سرعت او افزدوه می شد. آنقدر سکوت بیابان با نفس من و صدای خرناسه او که از میان آب دهانش می ریخت شبیه شده بود که دیگر نمی دانستم چه کسی در پی چه کسی است؟ زبان سرخش را بیرون می آورد و دور لب های زبرش می مالید. حالا آنقدر نزدیک بود که بویش را حس می کردم. بوی خاک نم خورده. بوی لاستیک سوخته می داد.
_do you heard me?
برگشته بودم با ترس سمت صدا. مرد با کروات زرد و پیراهن آبی داشت نفس نفس می زد. دود سیگارش را با آب دهانش می پاشید در صورتم. رخوت غلیظی همه تنم را پر کرده بود. تنم را تکیه دادم به نخلی که تو در یاد من کاشته بودی. لاک های صورتی ام در نور زرد چراغ برق می زد حالا. آفتاب کی رفته بود؟ صدای مرد کم کم وزوز مدامی می شد روی زمانم.م
_ why you polish your nail? how much you paid for manicure?
در لحنش عتاب تندی بود مثل رنگ پیراهنش. انگار سال ها ناخن های مرا می شناخت. انگار همسایه سال های من بود. بعد سکه را مالیده بود روی تنش و با لب کج شده اش گفته بود
don't do that, just save your money.
بعد سکه را گذاشته بود زیر دندان های سیاهش و گاز زده بود.
صدای اوم م م م م از زیر درخت شنیده می شد. لاک صورتی در باد برق می زد. باد آرام موهایم را آشفته می کرد. برگشته بودم تا ببینم کجاست؟ که زبانش صورتم را لیسیده بود. زبر و گزگز. همه تنم مورمور شده بود. زبان سرخ و سردش از زیر گوشم تا روی گونه هایم را خیس کرده بود. اول یواش یواش لیس زده بود و بعد تند تند دندان می گرفت. گونه ام را. بینی ام. لب هایم. صورتم را کج کرده بودم. تندتر ومحکم تر زبانش را با چانه پر مو و زبرش چسبانده بود به صورتم. با خشم خم شده بودم که چانه ام را گاز زده بود. به پشت افتادم روی زمین. بوی خاک همه حواسم را پر کرد. بوی مرگ. بوی بعد از ظهر خاکی دربند. بوی پوتین های سیاه تو که از جنگ برنگشته بود. بوی دست های مهربانی که کم آورده بودمش. انگار بابا انگشت هایش را فشار داده بود روی شانه ام. انگار آبتین از دور صدایم کرده بود"کجایی کوچولوی من؟" انگار برادرم گفته بود" بجنب دیر می شه" و دیر شده بود. اتوبوس رفته بود و من داشتم تند تند اشک می ریختم از دلتنگی . از دلتنگی این عیدی که باز او را کم می آورد. مامان را کم می آورد. صدای موسیقی دعای بابا را. صدای طرب دفی که از کوچه یاس می پیچید با لبخند محجوب خداداد. روی دیوار کوچه هنوز سایه تو بود که باز زبان زبرش را کشید روی چشم هایم. پلک هایم سنگین افتاد. بعد زبان و دندان تیزش همه صورتم را سر کرد. کرخت و پر درد افتادم روی خاک. بوی لاستیک سوخته می داد گاو زرد حنایی. چشم های درشتش افتاد خیره به چشم هایم. پشت به نور ایستاده بود. حالا چشم هایش زل مانده بود در چشم های من. نگاهش رنگ داشت. رنگ حنایی. طعم داشت، طعم آشنایی. مهر داشت، مِهر زمانی که مُهر شده بود در دل من، بوی غربت کوچه ما را می داد. بوی شب های خیس گلندل. بوی سنبل نوروزهای پیشین. بوی آمونیاک. بوی عرق تبدار عشقبازی. در چشم هایش چیز عجیبی بود. مثل همان" اوم م م م م " مثل همان که بابا می گفت نشانه. یک لحظه که به طول ابدیت بود خیره شد در چشم هایم. آنقدر بهت و مهر ریخته بود در لب هایم که دیگر صدایی از من در نمی آمد. از بیابان هم نه نوایی می رسید نه نجوایی. انگار ابدیت خیره مانده بود به ما. گاو زرد بویم کرد. یک لحظه و بعد همه بوها از یادم رفت. بوی سکه. بوی لاستیک سوخته. بوی خیس و تبدار مرد. سرش را کمی عقب برد. زبان کرک دار و بلندش را از روی گونه ام پس کشید. یک پایش را روی شن ها کشید و پای عقبش را محکم بالا برد و با همه قدرت شاخ هایش را در دلم فرو کرد. از بیابان صدای "خ " می آمد. از نخلی که تو در یاد من کاشتی صدای "اوم م م.." و از من صدای سکوتی که به اندازه ابدیت بود.
شن ها پر خون شد. عقب عقب افتادم روی خاک. از دل گاو زرد چشم های حنایی تو بیرون آمد با سری پر مو. موهای فرفری روغن زده که بوی لاستیک سوخته می داد. بوی سکه.م

No comments: