Monday, January 17, 2011

حرف می زند تاریکی با برف



Front of my yard

Photo by Sheida Mohamadi



پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
زنی با من می خواند. زنی در خیابان سفید روبرو با من می خواند. زنی میان درختان سرگردان. میان ریشه های عمیق بلوط و میوه های کاج سوخته می خواند. جز رد پای سنجاب ها، هیچ چیز این سفیدی محض را بر هم نمی زند. صدای برف از سکوت این شب لبریزتر است. زنی شاد میان برف ها می رقصد. زنی شاد با دامنی بلند در برف ها غلت می زند، می خندد، جیغ می زند. هیچ پنجره ای به این دیوانگی خیره نیست. کوچه در برف خوابیده است و زن، او را صدا می زند. آغوشی در گوشه ای گرم کز کرده است، دور سیگارش پتو پیچیده است. صدای ترق ترق چوب ها، مثل بوسه های آن شب بارانی سانتارزا، خیس و آهنگین است.
پشت شیشه برف می بارد
زنی با من می خواند از پشت پنجره ای در تهران. از میان سطرهایی که به شعر می رسد. جاجیم های قرمز در نور شمع، کاشی های آبی در رقص، شومینه آجری قرمز و پارکت های چوبی هم کف، همه کف زنان با زن می رقصند. دهان سقف کف کرده است. از کتری بخار گرمی بر می خیزد. فنجان سفید پر از چای می شود. زنی پشت پنجره قهوه می نوشد. می خندد. چمدان ها اماهنوز منتظرند. م

1 comment:

ency said...

So beautiful. Thanks for sharing.

Ency Shirazi