Thursday, July 15, 2010

باغ زردالو


Touch of Sheida



می گفت: باغ را تعبیه کردند. جاده ها را آسفالت.م
گفتم: پس دهات چه شکلی شد؟
گفت: دیگر آن نیست. خانه ها ویلایی شده است. جاده ها را ساخته اند. همه خانه ها آب و برق و تلفن دارند. م
گفتم: پس آن سکوت شب ها و ستاره های بیشمار و خنده های فرار ما چه شد.م
سکوت کرد.م
گفتم: پس دیگر چگونه ما از ننه جون تخم مرغ بدزدیم و یواشکی پشت دیوار سیگار مور بکشیم؟
گفت: حالا باز می رویم.م
یاد استخر ویلا افتادم و مایوهایمان در آب. عکس آن سالها، با موهای بافته و بور. چه صراحت غریبی داشت لهجه خاک و آب. چقدر با اکرم و تو می خندیدیم در باغ زردالو. چقدر بهانه بود برای شب بیداری و پچ پچ. آن موقع ها، هر سوتی یک ندای عاشقی بود. چقدر کوچه غافلگیر می شد از صدا و بوسه ما . آن پل چوبی و آیدین کوچولو که شعر صدای پای آب را از بر برای ما می خواند. وقتی گفتیم آفرین! شاعرش کیست؟ گفت خودم. با حیرت به هم نگاه کردیم و از خنده افتادیم در آب رودخانه ای که آیدین عکسش را گرفته بود.م
حالا صدای پای آب، صدای عمر ما شده است. آیدین سرباز و تو مادر و من شاعر این گوشه خلوت. اما باغ زردالو هنوز خواب گیسوی آشفته ما را می بیند.م

1 comment:

سپیده said...

بیچاره ننه جون
حالا دیگر حساب تخم مرغ ها از یادش رفته و هر لحظه تنها به شمارش معکوس نفسهاش که به سختی بالا میاد فکر میکنه. ایدین هم هنوز جعل شعر سهراب را به یاد میاره و میخنده و حالا شاعر شعرهای عاشقانه خودشه. و منو تو این گوشه خلوت هنوز هم به یاد سیگار مور سر و ته روشن شده پشت او دیوار کاهگلی هستیم . عزیزم زیباست و تکرار شدنی چون هنوز منو تو زیر سقف اون خاطره ها هستیم و در کنار هم. مهم نیست که هر کدوم از ما کجای این خطها وایستادیم . مهم اینه که تا منو تو هستیم همه چیز داره نفس میکشه و ما راز عبور ابر را میدانیم و سر میرسد این انتظار ما همچنان ایمان داریم.